گنجور

 
صائب تبریزی

هستی دنیای فانی انتظار مردن است

ترک هستی ز انتظار نیستی وارستن است

تلخی مرگ طبیعی نیست جز ترک خودی

بیخودی این زهر را بر خود گوارا کردن است

کام دل نتوان گرفتن از جهان بی روی سخت

آتش آوردن برون از سنگ، کار آهن است

جلوه ها دارد به چشم خاکیان دنیای دون

خودنمایی ذره ناچیز را در روزن است

کعبه جویان زحمت شبگیر بیجا می کشند

چاره کوتاهی این ره به خود پیچیدن است

از شکایت رخنه دل می شود ناسورتر

بخیه این زخم، دندان بر جگر افشردن است

باده گلرنگ خوردن در کنار لاله زار

بر سر خاک شهیدان شمع روشن کردن است

برگ سبزی نیست گردون را که زهرآلود نیست

روزی بی منت این خوان، دل خود خوردن است

بی دل روشن ندارد نور آگاهی حواس

دل چو نورانی است هر مویی چراغ روشن است

هر کسی آنجاست از عالم که می باشد دلش

بلبل ما در قفس چون غنچه گردد گلشن است

پیش غافل کاروان عمر چون ریگ روان

می نماید ساکن، اما روز و شب در رفتن است

مرگ را خواند به خود بانگ خروس بی محل

هر که بیجا حرف می گوید سزای کشتن است

تنگدستان را ز قید جسم بیرون آمدن

راهرو را کفش تنگ از پای بیرون کردن است

پیش چرخ آهنین دل، عرض درد خویشتن

حلقه دیگر به زنجیر جنون افزودن است

از نفاق دوستان، دشمن گوارا می شود

مرهم خاری که رو پنهان نماید سوزن است

از تن خود جامه کن چون سرو دایم سبز باش

فال عریانی لباس عاریت پوشیدن است

داغ عالمسوز ما را ناخنی در کار نیست

آتش خورشید صائب بی نیاز از دامن است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر معزی

روی آن تُرک جهان آرای ماه روشن است

زلف او در تیره شب بر ماه روشن جوشن است

تاکه او را جوشن است از تیره شب بر طرف ماه

راز من در عشق او پیدا چو روز روشن است

تا گلی نو بشکفد هر ساعتی بر روی او

[...]

سنایی

تا خیال آن بت قصاب در چشم من است

زین سبب چشمم همیشه همچو رویش روشن است

تا بدیدم دامن پر خونش چشم من ز اشگ

بر گریبان دارم آنچ آن ماه را بر دامن است

جای دارد در دل پر خونم آن دلبر مقیم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
ابن یمین

اینزمان کز آسمان تابنده ماه بهمن است

زال زرگر نیست آتش از چه تیغش زاهن است

جامی

آتش اندر خرمن ما زد رخت وین روشن است

خال مشکین تو بر رخ دانه ای زین خرمن است

آن رخ نازک چو آب از دیده رفت اما هنوز

نقش خالت چون سیاهی مانده در چشم من است

تو مرا چشمی و تا بر بام و روزن آمدی

[...]

اهلی شیرازی

نرگس رعنا اگر چشم و چراغ گلشن است

لاله یی کز خون دل دارد نشان چشم من است

حاجت گفتن ندارد حال من ای شمع حسن

قصه جانسوزی پروانه حرفی روشن است

دست چون در خون من دارد! اگر با دیگری

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اهلی شیرازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه