گنجور

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۶۹ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

ای جهان را دیدن تو فال مشتری

کیست آن کو نیست فال مشتری را مشتری

گر ز عنبر بر سمن عمدا تو افکندی زره

آن زره که کاشته است از غالیه بر ششتری

آهوی بزمی تو با کبر پلنگانت چکار

[...]

عنصری
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۶۴

 

ای شکسته تیره شب بر روی ، روشن مشتری

تیره شب بر روی روشن مشتری در ششتری

از شکر بر نقره داری دانۀ یاقوت سرخ

وز شبه بر عاج داری حلقۀ انگشتری

زلف مشکین تو پنداری که آزر بر نگاشت

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۶۵

 

طالع پیروز بختی ، مایۀ نیک اختری

آسمان کامگاری ، آفتاب سروری

رسم دانی ، ملک سازی ، رزم جویی ، خسروی

پیشوای روزگاری ، پادشاه کشوری

شمس دولت ، زین ملت کهف امت ، شه طغان

[...]

ازرقی هروی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۳ - در مدح شاه ابوالحسن

 

ای شکنج زلف جانان بر پرند ششتری

سایبان آفتابی یا نقاب مشتری

توده توده مشک داری ریخته بر پرنیان

حلقه حلقه زلف داری بافته بر ششتری

گاه بر گلنار تازه شاخهای سنبلی

[...]

قطران تبریزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۴۴

 

ای به رخسار و به عارض آفتاب و مشتری

آفتاب و مشتری را من به جانم مشتری

داری از سنبل نهاده سلسله بر آفتاب

داری از عنبر کشیده دایره بر مشتری

از سر زلف سیه با حلقه‌های سنبلی

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۴۵

 

ترک من دارد شکفته گُلستان بر مشتری

مشتری بر سرو و سرو اندر قبای شُشتری

بر سمن یک حلقهٔ انگشتری دارد ز لعل

وز شبه بر ارغوان صد حلقهٔ انگشتری

در جهان هرگز نگار آزری‌ گویا نشد

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۴۸

 

چیست آن رخشنده و پاک و زدوده‌ گوهری

فتنهٔ هر دشمنی و شحنهٔ هر لشکری

گوهری کاندر صفت مانند آبی روشن است

یا به هنگام عمل مانند سوزان آذری

اصلش از سنگ است وچون آتش فروزد روز جنگ

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۴۹

 

تیره شد ماه خرد بر آسمان مهتری

خشک شد سرو هنر در بوستان سروری

راست پنداری که جنبان شد زمین از زلزله

پاره شد از جنبش او بارهٔ اسکندری

کس ندید این حادثه کز روز یکساعت شده

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۳۰

 

کردم اندر فتح غزنین ساحری در شاعری

کرد پرگوهر دهانم پادشاه گوهری

دست رادش در دهانم درّ دریایی نهاد

چون ببارید از زبانم پیش او درّ دری

پادشا بخشد به شاعر زرّ و دیبا و قصب

[...]

امیر معزی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۱ - در مدح تاج‌الدین ابوالفتح اصفهانی

 

ای پدیدار آمده همچون پری با دلبری

هر که دید او مر ترا با طبع شد از دل بری

آفتاب معنی از سایت بر آید در جهان

زان که از هر معنیی چون آفتاب خاوری

زهره مزهر بر تو سازد کز عطارد حاصلی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۴

 

ای دل ار خواهی که یابی رستگاری آن سری

چون نسازی فقر را نعل از کلاه سروری

جانت اندر راه معنی یک قدم ننهد به صدق

تا نسازی راه را از دزد باطن رهبری

هر زیادت کان ندارد بر رخان توقیع شرع

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۵ - این قصیدهٔ غرا از زادهٔ سرخس است

 

ای سنایی بی کله شو گرت باید سروری

زانک نزد بخردان تا با کلاهی بی سری

در میان گردنان آیی کلاه از سر بنه

تا ازین میدان مردان بو که سر بیرون بری

ور نه در ره سرفرازانند کز تیغ اجل

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۲

 

چون به ملک اندر بر آرد گردی از مردان مرد

داد او را تاج و تخت و ملک عالم بر سری

تا از او فرزند زاید در جهان و وادهد

در مصاف اندر حسام و در نماز انگشتری

سنایی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۷ - در مدح تمغاج خان

 

ای جهانداری که داری بر جهانداران سری

پیش تو جز بندگی دعوی شاهان سرسری

نیستی اسکندر و دارا و اندر ذات تو

شوکت دارائی است و حکمت اسکندری

گر صف آرائی صف آرائی بمیدان نبرد

[...]

سوزنی سمرقندی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۹ - در مدح سری بن السری

 

ای سرافرازی که هستی تو سری بن السری

جز سری بن السری نبود سزاوار سری

سرور برااصل و گوهر برترین سرمایه است

مردم بی اصل و بی گوهر نیاید سروری

سروری چون عارضی باشد نباشد پایدار

[...]

سوزنی سمرقندی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۹۶ - در مدح عمادالدین ابومحمد حسن بن محمد بن احمداسترآبادی قاضی ری گوید

 

ای که در دنیا همه جدی و در دین سرسری

چون شود دنیا میسر دین نباشد بر سری

اهل دنیا ز اهل دین دورند و این اولیتر است

باکسان هرگز مبادا ناکسان را داوری

مرد دین پرور نداند ساخت با دنیاپرست

[...]

قوامی رازی
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۸ - در مذمت شعر و شاعری و فضیلت علم و حکمت

 

ای برادر بشنوی رمزی ز شعر و شاعری

تا ز ما مشتی گداکس را به مردم نشمری

دان که از کناس ناکس در ممالک چاره نیست

حاش لله تا نداری این سخن را سرسری

زانکه گر حاجت فتد تا فضله‌ای را کم کنی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۹ - در مدح دستور جلال‌الدین عمر

 

ای چو عقل اول از آلایش نقصان بری

چون سپهرت بر جهان از بدو فطرت برتری

مسند تست آن کزو عالی نسب شد کبریا

پایهٔ تست آن کزو ثابت قدم شد مهتری

سایه و خورشید نتوانند پیمودن تمام

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۰ - در مدح صدر معظم فخرالدین محمدبن ابراهیم سری

 

حکم یزدان اقتضا آن کرده بودست از سری

کز جهان بر دو محمد ختم گردد مهتری

این به انواع هنر معروف در فرزانگی

وان به اجناس شرف مشهور در پیغامبری

حکم آن در شرع و دین از آفت طغیان مصون

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۱ - در صفت بزم و مدح ملک اعظم عماد الدین فیروزشاه و دستور بزرگ

 

حبذا بزمی کزو هردم دگرگون زیوری

آسمان بر عالمی بندد زمین بر کشوری

کشوری و عالمی را هم زمین هم آسمان

از چنین بزمی تواند داد هردم زیوری

مجلس کو دعوی فردوس را باطل کند

[...]

انوری
 
 
۱
۲
۳
۶
sunny dark_mode