گنجور

 
سوزنی سمرقندی

ای سرافرازی که هستی تو سری بن السری

جز سری بن السری نبود سزاوار سری

سرور برااصل و گوهر برترین سرمایه است

مردم بی اصل و بی گوهر نیاید سروری

سروری چون عارضی باشد نباشد پایدار

پای دارد سروری بر او چو باشد گوهری

تا ترا از آسمان آمد حمید الدین لقب

این لقب بر هیچکس نامد بدین اندر خوری

آسمان زیر نگین تست بر اعدای تو

تنگ پهنای زمنی چو حلقه انگشتری

مشتری دیدار صدری ناصرالدین زان قبل

تا برویت فال گیرد شد بجانت مشتری

صرالدین را جهان خوانم پس آنگه گویمت

ای جهان را دیدن روی تو فال مشتری

از محمد نام و خلق خوش بتو میراث ماند

گر بشایستی بماندی هم بتو پیغمبری

در کفایت بی نظیری در مروت بی عدیل

در سخاوت بی همالی در سخن بی یاوری

عالم و عامل بدرگاه تو رو آورده اند

این بشاگردی کند اقرار و آن بر چاکری

چاکران تو همه فرماندهان عالمند

ای همه فرماندهان پیش تو در فرمانبری

تا سخن پرور بوی از صاحب رازی بهی

تا سخا و از سخن پیش تو گشتندی بری

نام هر دوزنده داری و توانائیت هست

تا سخن را پرورانی و سخا را گستری

بر زبانی بر تو از دانش دری را برگشاد

تا بهر در میخرامی کش تر از کبک دری

همچو من شاعر بباید تا چو تو ممدوح را

از ره درهای دانش خوانده یار و هر دری

کف و در فرمایمت چون تیغ احسان برکشی

سینه بدره کفی و زهره زفتی دری

ساحری باید نمود مرمرا در مدح تو

کاندرین باره تو از هر ساحری ساحرتری

آنچه اندر یک دو بیت از صنعت شعری مراست

نیست اندر جمله دیوان شعر عنصری

در ثنای تو سخن پروربوند اهل سخن

تا تو از دست سخا اهل سخن را پروری

وه من مدح و آب زندگانی اندر او

زنده نامی حاصل آید چون بدو در بنگری

عنبر از هم برگشاید چرخ از اقبال تو

گر نگردد بر ره رای تو چرخ چنبری

تا بود گردان بگرد خاک آسایش پذیر

چنبری گردو بی آسایش نیلوفری

همچو چنبر باد چفته همچو نیلوفر کبود

حد و خد حاسدت از رنج و از بد اختری

خلق عالم از تو برخوردار و خواهان از خدای

تا تو از اقبال و از بخت و جوانی برخوری