ای جهان را دیدن تو فال مشتری
کیست آن کو نیست فال مشتری را مشتری
گر ز عنبر بر سمن عمدا تو افکندی زره
آن زره که کاشته است از غالیه بر ششتری
آهوی بزمی تو با کبر پلنگانت چکار
آهوان را کی بود کبر پلنگ بربری
باز سر گیری تو و کبکی نیاز آرد ترا
باز را این دوستی کی بود با کبک دری
گرچه از دلها نروید عرعر و هرگز نرست
تو همی رویی بدلها بر ، که سیمین عرعری
تا نبینندت بخوبی داستان از تو زنند
چو ببینندت شنیدن این چنین باشد پری
گر نه ابراهیم آزر گشت مشکین زلف تو
زیر آذر پس چرا رسته است شمشاد طری
نسبتی داری به آزر همچنان که زلف تو
نیست ابراهیم اما تو نگار آزری
گر تو گیتی را بیارائی نباشد بس عجب
زانکه تو آرایش میدان شاه صفدری
خسرو مشرق یمین دولت آن کز یمن او
دین قوی گشت و زمانه از بد و زشتی بری
جرم نورانی که بیند رای او گوید که : زه
فرّ یزدانی که بیند روی او گوید : فری
ای خداوندی که از بیم سر شمشیر تو
از میان آخشیجان شد گسسته داوری
هر چه پیغمبر بگفت از تو پدید آید همی
حجت پیغمبری ، بی حجت پیغمبری
هست یزدان آنکه ز اندیشه بمعنی برترست
تو نه یزدانی و ز اندیشه بمعنی برتری
هر کسی عنبر همی جوید ز بهر بوی خوش
تو ز بهر بوی خوش اندر میان عنبری
گر بحرب اندر بود لشکر پناه خسروان
چونکه روز حرب باشد تو پناه لشکری
تا همیرانی چو بادی ، چون بیارامی زمین
تا همی بخشی چو آبی ، چون بکوشی آذری
تا بدید اختر شناس احکام تدبیر ترا
نزد او منسوخ گشت احکام چرخ چنبری
بشمری بر خویشتن از بندگان خدمت همی
نیکوی بر بندگان از خویشتن چون نشمری
هر چه بردارد منازع تو بنیزه بفکنی
هر چه بنویسد مخالف تو بدشنه بستری
آنکه پیش تو زمین بوسه دهد از پیش تو
بر نخیزد تا نگیرد دامن نیک اختری
گشت دفتر آسمان از فرّ معنی های تو
و آفتاب آسمانی گشت شعر دفتری
گر سلیمان پیش ازین از رای دیوان را ببست
رایش از پیغمبری و انگشتری بودی جری
هر چه در ایام دیوی بود بسته شد ز تو
نه ترا پیغمبری بایست و نه انگشتری
چوب موسی گرچه او بارید سحر ساحران
ساحری کرد آخر اندر امّت وی سامری
اندر ایام تو نام سحر نتواند برد
زانکه تیغ تو بیو بارید اصل ساحری
گر سکندر بر گذار لشکر یأجوج بر
کرد سدّ آهنین آن بود دستان آوری
سد تو شمشیر تست اندر مبارک دست تو
کو سکندر گو بیا تا سدّ مردان بنگری
هر گروهیرا که بالاشان بدستی بیش نیست
تیغ هندی بس بود سدّش نباید بر سری
بیش از ایشان دشمنست ای شاه مر ملک ترا
ترک و خوارزمی و غوری و هندی بربری
جمع ایشان چون دمیده بر پشت ستور
قد ایشان چون کشیده زاد سر و کشمری
یکتن از بیم تو نتواند که برخیزد ز جای
نز مسلمانی و نز اقصای حدّ کافری
آفتابی تو ولیکن آفتاب دین و داد
حاش لله گر چو تو هست آفتاب خاوری
فضل و فعل تو فزون از فعل او زیرا که او
روشنائی گسترد تو پارسائی گستری
گوئی اندام ترا توفیق یزدانست پوست
هر کجا باشی تو با توفیق یزدان اندری
نیست بر پشت زمین جائیکه تو آنجا بجاه
غائبی ای شهریار ار چند با ما ایدری
تا همی عالم بود تو شهریار عالمی
تا همی کشور بود تو پادشاه کشوری
حافظ تو باد یزدان تا بدنیا خضروار
بگذرانی عمرها را و تو هرگز نگذری
ز آنچه بینی حق ببینی ، ز آنچه گوئی به بوی
ز آنچه داری بهره یابی ، ز آنچه کاری برخوری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای شکسته تیره شب بر روی ، روشن مشتری
تیره شب بر روی روشن مشتری در ششتری
از شکر بر نقره داری دانۀ یاقوت سرخ
وز شبه بر عاج داری حلقۀ انگشتری
زلف مشکین تو پنداری که آزر بر نگاشت
[...]
ای شکنج زلف جانان بر پرند ششتری
سایبان آفتابی یا نقاب مشتری
توده توده مشک داری ریخته بر پرنیان
حلقه حلقه زلف داری بافته بر ششتری
گاه بر گلنار تازه شاخهای سنبلی
[...]
ای به رخسار و به عارض آفتاب و مشتری
آفتاب و مشتری را من به جانم مشتری
داری از سنبل نهاده سلسله بر آفتاب
داری از عنبر کشیده دایره بر مشتری
از سر زلف سیه با حلقههای سنبلی
[...]
ای پدیدار آمده همچون پری با دلبری
هر که دید او مر ترا با طبع شد از دل بری
آفتاب معنی از سایت بر آید در جهان
زان که از هر معنیی چون آفتاب خاوری
زهره مزهر بر تو سازد کز عطارد حاصلی
[...]
ای جهانداری که داری بر جهانداران سری
پیش تو جز بندگی دعوی شاهان سرسری
نیستی اسکندر و دارا و اندر ذات تو
شوکت دارائی است و حکمت اسکندری
گر صف آرائی صف آرائی بمیدان نبرد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.