گنجور

 
امیر معزی

ای به رخسار و به عارض آفتاب و مشتری

آفتاب و مشتری را من به جانم مشتری

داری از سنبل نهاده سلسله بر آفتاب

داری از عنبر کشیده دایره بر مشتری

از سر زلف سیه با حلقه‌های سنبلی

از خم جَعْد و شکن با توده‌های عنبری

تا ندیدم زلف مشکینت ندانستم که هست

تار تبت حلقه حلقه بر جهاز ششتری

لاله‌گون روی تو دارد دیدهٔ من لاله‌گون

چنبر زلف تو دارد قامت من چنبری

نقش کشمیری نماید زشت پیش روی تو

پیش بالای تو باشد پست سرو کشمری

تا نگار ایزدی بر عارضت گشت آشکار

گشت پنهان زیر خاک اندر نگار آزری

گر به چین از صورت رویت یکی نسخه برند

بتگران چین همه توبه کنند از بتگری

خدمت تو واجب آمد بر همه نیک‌اختران

زانکه تو در خدمت شاهنشه نیک‌اختری

خسرو دنیا ملکشاه آن خداوندی که هست

دین و دولت را ز شمشیرش پناه و یاوری

هرچه باید خلق را از حشمت و عِزّ و شرف

ایزد آن جمله به او دادست جز پیغمبری

تیغ او هر آدمی را رام کرد اندر جهان

از پری و دیو تا کی چون جم از انگشتری

صحبت دیو و پری واجب نباشد در خرد

آدمی را رام کردن بهتر از دیو و پری

در خرد یک داستان مدح او اولیتر است

از هزاران داستان بهمنی و نوذری

آن بزرگان گر شوندی زنده در ایام او

خط دهندی پیش او در بندگی و چاکری

شهریارا تخت تو گویی سپهری دیگرست

زانکه تو بر تخت‌گویی آفتاب دیگری

آفتاب است و تویی آنگه سپهرست و زمین

بر سپهر او داورست و بر زمین تو داوری

او ز گنبدها که دارد در چهارم گنبدست

تو ز کشورها که داری در چهارم کشوری

آب دریا قطره قطره لؤلؤ مکنون شود

گر به چشم همت اندر آب دریا بنگری

وز شرف بر شاخ طوبی سرفرازد هر درخت

چون تو از بهر تماشا بر صفاهان بگذری

یبغو و طغرل‌بک و جغری بک و الب ارسلان

حاضرند ایدر به معنی تا تو تنها ایدری

بلکه توزایشان بسی عادلتری کان خسروان

جمله دنیاپروران بودند و تو دین پروری

آفتاب دولت تو بر زمین‌گسترده باد

تا بساط شهریاری بر ثریا گستری

تا به حشمت‌کام رانی تا به همت زردهی

تا ز دولت شاد باشی تا ز نعمت برخوری

 
 
 
عنصری

ای جهان را دیدن تو فال مشتری

کیست آن کو نیست فال مشتری را مشتری

گر ز عنبر بر سمن عمدا تو افکندی زره

آن زره که کاشته است از غالیه بر ششتری

آهوی بزمی تو با کبر پلنگانت چکار

[...]

ازرقی هروی

ای شکسته تیره شب بر روی ، روشن مشتری

تیره شب بر روی روشن مشتری در ششتری

از شکر بر نقره داری دانۀ یاقوت سرخ

وز شبه بر عاج داری حلقۀ انگشتری

زلف مشکین تو پنداری که آزر بر نگاشت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
قطران تبریزی

ای شکنج زلف جانان بر پرند ششتری

سایبان آفتابی یا نقاب مشتری

توده توده مشک داری ریخته بر پرنیان

حلقه حلقه زلف داری بافته بر ششتری

گاه بر گلنار تازه شاخهای سنبلی

[...]

امیر معزی

ترک من دارد شکفته گُلستان بر مشتری

مشتری بر سرو و سرو اندر قبای شُشتری

بر سمن یک حلقهٔ انگشتری دارد ز لعل

وز شبه بر ارغوان صد حلقهٔ انگشتری

در جهان هرگز نگار آزری‌ گویا نشد

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

ای پدیدار آمده همچون پری با دلبری

هر که دید او مر ترا با طبع شد از دل بری

آفتاب معنی از سایت بر آید در جهان

زان که از هر معنیی چون آفتاب خاوری

زهره مزهر بر تو سازد کز عطارد حاصلی

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه