گنجور

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۴۰ - موسیقی

 

مرگ ها اندر فنون بندگی

من چه گویم از فسون بندگی

نغمهٔ او خالی از نار حیات

همچو سیل افتد به دیوار حیات

چون دل او تیره سیمای غلام

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۴۱ - مذهب غلامان

 

در غلامی عشق و مذهب را فراق

انگبین زندگانی بد مذاق

عاشقی ، توحید را بر دل زدن

وانگهی خود را بهر مشکل زدن

در غلامی عشق جز گفتار نیست

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۴۲ - در فن تعمیر مردان آزاد

 

یک زمان با رفتگان صحبت گزین

صنعت آزاد مردان هم ببین

خیز و کار ایبک و سوری نگر

وا نما چشمی اگر داری جگر

خویش را از خود برون آورده اند

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۲ - مناجات

 

آدمی اندر جهان هفت رنگ

هر زمان گرم فغان مانند چنگ

آرزوی هم نفس می سوزدش

ناله های دل نواز آموزدش

لیکن این عالم که از آب و گل است

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۳ - تمهید آسمانی نخستین روز آفرینش نکوهش می کند آسمان زمین را

 

زندگی از لذت غیب و حضور

بست نقش این جهان نزد و دور

آنچنان تار نفس از هم گسیخت

رنگ حیرت خانهٔ ایام ریخت

هر کجا از ذوق و شوق خود گری

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵ - تمهید زمینی آشکارا می شود روح حضرت رومی و شرح میدهد اسرار معراج را

 

عشق شور انگیز بی پروای شهر

شعلهٔ او میرد از غوغای شهر

خلوتی جوید بدشت و کوهسار

یا لب دریای ناپیدا کنار

من که در یاران ندیدم محرمی

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵ - تمهید زمینی آشکارا می شود روح حضرت رومی و شرح میدهد اسرار معراج را

 

رومی

تو ازین نه آسمان ترسی ، مترس

از فراخای جهان ترسی مترس

چشم بگشا بر زمان و بر مکان

این دو یک حال است از احوال جان

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵ - تمهید زمینی آشکارا می شود روح حضرت رومی و شرح میدهد اسرار معراج را

 

رومی

موج مضطر خفت بر سنجاب آب

شد افق تار از زیان آفتاب

از متاعش پاره ئی دزدید شام

کوکبی چون شاهدی بالای بام

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۶ - زروان که روح زمان و مکان است مسافر را بسیاحت عالم علوی میبرد

 

از کلامش جان من بیتاب شد

در تنم هر ذره چون سیماب شد

ناگهان دیدم میان غرب و شرق

آسمان در یک سحاب نور غرق

زان سحاب افرشته ئی آمد فرود

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۸ - فلک قمر

 

این زمین و آسمان ملک خداست

این مه و پروین همه میراث ماست

اندرین ره هر چه آید در نظر

با نگاه محرمی او را نگر

چون غریبان در دیار خود مرو

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۹ - عارف هندی که به یکی از غار های قمر خلوت گرفته ، و اهل هند او را «جهان دوست» میگویند

 

من چوکوران دست بر دوش رفیق

پا نهادم اندر آن غار عمیق

ماه را از ظلمتش دل داغ داغ

اندرو خورشید محتاج چراغ

وهم و شک بر من شبیخون ریختند

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۱۰ - نه تا سخن از عارف هندی

 

ذات حق را نیست این عالم حجاب

غوطه را حایل نگردد نقش آب

زادن اندر عالمی دیگر خوش است

تا شباب دیگری آید بدست

حق ورای مرگ و عین زندگی است

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۱۱ - جلوهٔ سروش

 

مرد عارف گفتگو را در ببست

مست خود گردید و از عالم گسست

ذوق و شوق او را ز دست او ربود

در وجود آمد ز نیرنگ شهود

با حضورش ذره ها مانند طور

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۱۳ - حرکت به و وادی یرغمید که ملائکه او را وادی طواسین مینامند

 

رومی آن عشق و محبت را دلیل

تشنه کامان را کلامش سلسبیل

گفت «آن شعری که آتش اندروست

اصل او از گرمی الله هوست

آن نوا گلشن کند خاشاک را

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۱۵ - طاسین زرتشت : آزمایش کردن اهریمن زرتشت را

 

اهریمن

از تو مخلوقات من نالان چو نی

از تو ما را فرودین مانند دی

در جهان خوار و زبونم کرده ئی

نقش خود رنگین ز خونم کرده ئی

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۱۶ - طاسین مسیح

 

رویای حکیم تولستوی

در میان کوهسار هفت مرگ

وادی بی طایر و بی شاخ و برگ

تاب مه از دود گرد او چو قیر

آفتاب اندر فضایش تشنه میر

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۱۷ - طاسین محمد

 

نوحهٔ روح ابوجهل در حرم کعبه

سینهٔ ما از محمد داغ داغ

از دم او کعبه را گل شد چراغ

از هلاک قیصر و کسری سرود

نوجوانان را ز دست ما ربود

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۱۸ - فلک عطارد زیارت ارواح جمال الدین افغانی و سعید حلیم پاشا

 

مشت خاکی کار خود را برده پیش

در تماشای تجلی های خویش

یا من افتادم بدام هست و بود

یا بدام من اسیر آمد وجود

اندرین نیلی تتق چاک از من است

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۱۹ - دین و وطن

 

لرد مغرب آن سراپا مکر و فن

اهل دین را داد تعلیم وطن

او بفکر مرکز و تو در نفاق

بگذر از شام و فلسطین و عراق

تو اگر داری تمیز خوب و زشت

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۲۰ - اشتراک و ملوکیت

 

صاحب سرمایه از نسل خلیل

یعنی آن پیغمبری بی جبرئیل

زانکه حق در باطل او مضمر است

قلب او مؤمن دماغش کافر است

غربیان گم کرده اند افلاک را

[...]

اقبال لاهوری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۷
sunny dark_mode