گنجور

 
اقبال لاهوری

نوحهٔ روح ابوجهل در حرم کعبه

سینهٔ ما از محمد داغ داغ

از دم او کعبه را گل شد چراغ

از هلاک قیصر و کسری سرود

نوجوانان را ز دست ما ربود

ساحر و اندر کلامش ساحری است

این دو حرف لااله خود کافری است

تا بساط دین آبا در نورد

با خداوندان ما کرد آنچه کرد

پاش پاش از ضربتش لات و منات

انتقام از وی بگیر ای کائنات

دل به غایب بست و از حاضر گسست

نقش حاضر را فسون او شکست

دیده بر غایب فرو بستن خطاست

آنچه اندر دیده می ناید کجاست

پیش غایب سجده بردن کوری است

دین نو کور است و کوری دوری است

خم شدن پیش خدای بی جهات

بنده را ذوقی نبخشد این صلوت

مذهب او قاطع ملک و نسب

از قریش و منکر از فضل عرب

در نگاه او یکی بالا و پست

با غلام خویش بر یک خوان نشست

قدر احرار عرب نشناخته

با کلفتان حبش در ساخته

احمران با اسودان آمیختند

آبروی دودمانی ریختند

این مساوات این مواخات اعجمی است

خوب میدانم که سلمان مزدکی است

ابن عبدالله فریبش خورده است

رستخیزی بر عرب آورده است

عترت هاشم ز خود مهجور گشت

از دو رکعت چشم شان بی نور گشت

اعجمی را اصل عدنانی کجاست

گنگ را گفتار سحبانی کجاست

چشم خاصان عرب گردیده کور

بر نیائی ای زهیر از خاک گور

ای تو ما را اندرین صحرا دلیل

بشکن افسون نوای جبرئیل

باز گوی ای سنگ اسود باز گوی

آنچه دیدیم از محمد باز گوی

ای هبل ، ای بنده را پوزش پذیر

خانهٔ خود را ز بی کیشان بگیر

گلهٔ شان را به گرگان کن سبیل

تلخ کن خرمایشان را بر نخیل

صرصری ده با هوای بادیه

«انهم اعجاز نخل خاویه»

ای منات ای لات ازین منزل مرو

گر ز منزل میروی از دل مرو

ای ترا اندر دو چشم ما وثاق

مهلتی ، ان کنت ازمعت الفراق»