گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۸

 

عاشقم بیچاره ام درمانده ام

بی دل و بی دین ز دلبر مانده ام

عاشقی با خواب و خور ناید درست

لاجرم بی خواب و بی خور مانده ام

تا چو جام می ز دستم رفته ای

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۳

 

همچو نقطه خال آن شیرین دهن

زیر لب افتاده بالای ذقن

می کنم زان خال لب هر لحظه یاد

می نهم داغی به جان خویشتن

حرص دانه رفت از مور و نرفت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۱

 

ای ز لعلت کامجو روح الامین

خط سبزت رحمة للعالمین

گل لطافت دارد و سرو اعتدال

تو سهی قامت هم آن داری هم این

در رهم گر گویی از سرکن قدم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۴

 

ای دل من صید دام زلف تو

دام دلها گشته نام زلف تو

بند شد در زلف تو دلها تمام

دام و بند آمد تمام زلف تو

داد تشریف غلامی بنده را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۸

 

آن که بالای تو را افراخته

بهر جان من بلایی ساخته

دست قدرت جمله اسباب جمال

جمع کرده شکل تو پرداخته

سیل جانها می رود در کوی تو

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۹

 

ای خطت نقشی ز نو انگیخته

مشک تر پیرامن گل ریخته

با خیال لعل رنگ آمیز تو

آب چشم ما به خون آمیخته

دارم از زلف تو صد پاره دلی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۸

 

ای تو را رخ فتنه و بالا بلا

دیده از تو فتنه بیند یا بلا

زلفی از سر تا به پا آویختی

هستی القصه ز سر تا پا بلا

خطت آغاز دمیدن می کند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۳

 

چند گردم بهر لیلی گرد حی

نی ز لیلی پای می‌بینم نه پی

گر بمیرم در غم لیلی خویش

یا کرام الحی لا تاسوا علی

بر زبانم نام لیلی تا به چند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۶

 

دل ز مهر دیگران برداشتی

در دل ما مهر دیگر کاشتی

در چه افکندی دلم را زان ذقن

از جفا مویی فرو نگذاشتی

شمع رخ کردی نهان از آه من

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۱

 

سینه ام را چاک کن وآنجا درآی

خلوت خاص است در بگشا درآی

دل وثاق توست جانا دیده نیز

گر دلت آنجا گرفت اینجا درآی

خانه رنگین تماشا را خوش است

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۲

 

ای دو چشمت در ستیز و کین یکی

دل یکی تاراج کرده دین یکی

زلف و خالت را نمودم جان و دل

آن یکی بربود از من این یکی

سوی هر غمخواره داری صد نظر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۱۳

 

دل درین وحشتگه بیگانگان

یک حریف آشنا حاصل نکرد

در وفا کوشید عمری لیک ازان

غیر حرمان از وفا حاصل نکرد

کیمیاگر سالها بهر غنا

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۳۹

 

هر که دل بر عشوه گیتی نهاد

بر حذر باش از غرور و جهل او

دامن آن گیر کز همت فشاند

آستین بر دنیی و بر اهل او

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

از تو بر دل‌ها کمین‌ها نیک نیست

وز کمین تاراج دین‌ها نیک نیست

کرده نیکان چشم‌ها فرش رهت

پا نهادن بر زمین‌ها نیک نیست

در خم ابروی تو با راستان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

چون تو ماهی در همه آفاق نیست

بی تو بودن طاقت عشاق نیست

شوق خود را چون دهم تسکین به صبر

صبر کار عاشق مشتاق نیست

هیچ شکلی زیر این نیلی رواق

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

حسن تو راه امید و بیم زد

نبوت شاهی به هفت اقلیم زد

اول از رویت منجم یاد کرد

هر رقم کز ماه بر تقویم زد

رنگ سرخی اشک ما بر زر نهاد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

یار رفت و خیربادی هم نکرد

زین فرامش گشته یادی هم نکرد

بر مراد خویش رو در ره نهاد

روبه سوی نامرادی هم نکرد

بنده ای بودم به کویش خانه زاد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

کار من آمد به جان از یار دور

نیست جان دادن چنان ازکار دور

ای که گویی چونی از غم چون بود

تن ز جان تنها دل ازدلدار دور

گر بنالم ور بگریم دور نیست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

ایها الساقی ادر کأس المدام

چند داری دورم از می تلخکام

پیش زاهد می حرام آمد ولی

نزد عاشق ترک می باشد حرام

فیض می عام است خاص و عام را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۸

 

من بسی خوبان عالم دیده ام

چون تو در عالم کسی کم دیده ام

چشم من بی نم مبادا گر گهی

چشم خود را بی تو بی نم دیده ام

چون سر زلف تو پشت من خم است

[...]

جامی
 
 
۱
۲۱۰
۲۱۱
۲۱۲
۲۱۳
۲۱۴
۳۰۶
sunny dark_mode