گنجور

 
جامی

چون تو ماهی در همه آفاق نیست

بی تو بودن طاقت عشاق نیست

شوق خود را چون دهم تسکین به صبر

صبر کار عاشق مشتاق نیست

هیچ شکلی زیر این نیلی رواق

چون مقوس ابروانت طاق نیست

دفتر گل را زدم بر هم چو باد

حرفی از حسنت درآن اوراق نیست

مستحق وصلم و محروم ازان

موجب حرمان جز استحقاق نیست

هجر فرسوده نخواهد جز وصال

چاره مسموم جز تریاق نیست

عشق را تا نام دریا کرده اید

کام جامی زو جز استغراق نیست