گنجور

 
جامی

ایها الساقی ادر کأس المدام

چند داری دورم از می تلخکام

پیش زاهد می حرام آمد ولی

نزد عاشق ترک می باشد حرام

فیض می عام است خاص و عام را

چیست حرمان خاص من زین فیض عام

باده ام عشق است و جامم روی یار

وه چه باده ست این که می نوشم ز جام

جام را از وی رسد هر دم مدد

زان نگردد دور آن هرگز تمام

بلکه جام و می بود اینجا یکی

کس نداند کین کدام است آن کدام

چون شناسم جام را از می که هست

جام چون می مشکبوی و لعل فام

رنگ و بوی جام می ناخورده می

می رهاند مرد را از ننگ و نام

این غزل جامی ازان می رشحه ایست

چون رحیقش ساز مسکی الختام

باسم من یحیی به روح الکرم

باسم من یقوی به روح الکرام

می نگنجد وصف او در صوت و حرف

شمه ای گفتم ز وصفش والسلام