گنجور

 
جامی

ای خطت نقشی ز نو انگیخته

مشک تر پیرامن گل ریخته

با خیال لعل رنگ آمیز تو

آب چشم ما به خون آمیخته

دارم از زلف تو صد پاره دلی

هر یک از مویی دگر آویخته

آهوان دیده فریب چشم تو

هر کدام از گوشه ای بگریخته

چشم من هر شب به جست و جوی دل

خاک کویت را به مژگان بیخته

تا سر زلف تو از کف داده ام

رشته جان از تنم بگسیخته

جامی از وصف میانت قاصر است

گرچه هر دم صد خیال انگیخته

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode