گنجور

 
جامی

ای ز لعلت کامجو روح الامین

خط سبزت رحمة للعالمین

گل لطافت دارد و سرو اعتدال

تو سهی قامت هم آن داری هم این

در رهم گر گویی از سرکن قدم

پایم از شادی نیاید بر زمین

گرد سبزه کم نشیند باغبان

تا نشاندی سبزه گرد یاسمین

گر نبینم هفته ای ماه رخت

بگذرم آهم ز چرخ هفتمین

تا کمین کردی تو شیران گشته اند

آهوی چشم تو را صید کمین

ریخته در پای تو جامی ز چشم

همچو نظم خویش درهای ثمین

 
 
 
ناصرخسرو

حکمتی بشنو به فضل ای مستعین

پاک چون ماء معین از بومعین

چون بهشتت کی شود پر نور دل

تا درو ناید ز حکمت حور عین؟

دل به حورالعین حکمت کی رسد

[...]

مسعود سعد سلمان

دین روز ای روی تو آگفت دین

می خور و شادی کن و خرم نشین

با می و می خوردن دین را چه کار

می خور و می نوش و قوی دار دین

هر گنهی کز می حاصل شود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه