زین جهان تا آن جهان بسیار نیست

در میان، جز یک نفس در کار نیست

می گوند این جایگه گفتار نیست

از برون جویید کاندر غار نیست

زین جهان تا آن جهان بسیار نیست

در میانه جز دمی دیوار نیست

گرضمیرم قابل اسرار نیست

گر زبانم لایق گفتار نیست

جلوه گر بی پرده روی او ولی

دید کس را طاقت دیدار نیست

هیچکس را با دل او کار نیست

غیر یک کس را در آنجا بار نیست

ای برادر این ره بازار نیست

زاد این ره درهم و دینار نیست

آنچه داری ای برادر بار نیست

جز خیال و صورت و پندار نیست

چیست اندر درگهت بسیار نیست

غیر عجز و مسکنت در کار نیست

گر مرا یک حبه در انبار نیست

چون تو دارم دانه ام در کار نیست

اندر او راقم بجز پندار نیست

راست می گویم مرا انکار نیست

از گدایانت گدایی عار نیست

بعد از اینت بر در ما بار نیست

در حریمش ذره ای بی یار نیست

ذره ای از کار او بیکار نیست

در حریم حضرتم گر بار نیست

گر مرا هم رخصت دیدار نیست

روز و شب آنجا بجز اطوار نیست

شب غروب طور باشد تار نیست

بلکه ای همدم سخن در کار نیست

لفظ هم محرم درین دربار نیست

گفت زین پس قدرت رفتار نیست

در پس این پرده ما را بار نیست

من چه گویم در دلم جز یار نیست

غیر یاد یار شیرین کار نیست

ای رفیقان چون دلم هشیار نیست

هرچه گویم جای گیرودار نیست

ای خدا ما را بجز پندار نیست

هم از این پندار جز آمار نیست