حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
دیر شد تا دوست می دارم ترا
آخر ای بخت از درم روزی درآ
من به تو چون تشنه مستعجل به آب
تو چرا از من چنین سیری چرا
گر خطایی در وجود آمد ز من
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
تشنه ام ساقی بیاور کاس را
بیش نشنو قول هر نسناس را
تو بگردان دور خود دور زمان
گو بگردان بر سر ما آس را
بامدادان بر سر ما کن سبک
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
عشق پیدا می کند تنها مرا
یار بر در می زند عذرا مرا
عقل کو تا از جنونم واخرد؟
وارهاند زین همه سودا مرا
عشق اگر سودا نکردی بر سرم
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
کار ما بیرون شد از ساز و نوا
وقت تجرید است و کنج انزوا
آسمان ما را در اقصای زمین
یک زمان خوش دل نمی دارد روا
در زمین خود راستی ننهاده اند
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
جام پر جان کن بیاور ساقیا
بین که می گردد سرم چون آسیا
طبع را اکسیر می پر می کنم
می کنم حاصل از او این کیمیا
هم بدین اکسیر حاصل می شود
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
وقف کردم هستی خود بر شراب
نیستی از من بمان گو در حجاب
بر لب کوثر نشستن روز بعث
ای مسلمانان از این خوش تر مآب
اهل فطرت مست از آن جا آمدند
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۷
ماه نو بنمود رخسار از نقاب
ساقیا در ده سبک جام شراب
آتش سی روزه را بنشان به آب
خاصه خوب آبی معطر چون گلاب
آتشین آبی که در جام بلور
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۹
ای شب هجران تو روز حسیب
زهره ی شیران بچکد زین نهیب
جمله تویی از خودی ام وارهان
در ره من نیست به جز من حجیب
با تو نخواهم به اضافت حضور
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
چون لبت مصرکی خیزد نبات
کز نباتت می چکد آبِ حیات
دوستانت ز آبِ حیوان بی نصیب
تشنگان جان داده نزدیکِ فرات
صانع از روی تو شمعی برفروخت
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰
یاد باد آن شب که خوش کردم شبت
گر چه ناخوش کرده بد آن شب تبت
کاسه ی تب خال بر می داشتم
نفیِ تهمت را به دندان از لبت
غایبی از چشم و در گوشم بماند
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸
هرگزت روزی هوای ما نخاست
آخر این نامهربانی تا کجاست
ما به تو مشتاق و تو از ما ملول
عاشق تنها به حسرت مبتلاست
دل به دل گویند ره دارد بلی
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶
آفتاب خُلد روی یار ماست
روضه ی جنات کوی یار ماست
آفتابِ چرخِ سرگردان، چنین
دائما ً در جست و جوی یار ماست
بر سر ِ هر چار سو در شش جهات
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷
دیر شد تا رسم قربان کیش ماست
بذل جان کارِ دلِ بی خویش ماست
چون ز دنیا بی نصیب افتاده ایم
گر همه قارون بود درویش ماست
این همه کثرت حجاب ما ز چیست
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲
هر که را جانیست با جانان ماست
جان ما چون او شود او جان ماست
هر دو عالم گر یکی بینی به او
آن یکی سرچشمه ی حیوان ماست
چشمه ی خضر و زلال زندگی
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳
ابرِ نیسان دیده ی گریان ماست
دوزخ سوزان دل بریان ماست
چون ز درد سینه میگرییم زار
هرکجا دردیست در دیوان ماست
سر ز جایی عاقبت بیرون کند
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸
صبر ما از دوستان ناممکن است
آشکارا و نهان ناممکن است
عشق بی تشنیع و بی تکلیف نیست
ور طمع داری همان ناممکن است
هیچ رحمش نیست بر فریاد من
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵
با تو ما را اتّصالِ جانی است
وین حدیث از عالمِ روحانی است
عقل گفت او از کجا تو از کجا
من چه دانم قدرتِ ربّانی است
جز به چینِ زلفِ تو اقرار من
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲
دیر شد تا در سرم سودای تست
دل به صد جان واله و شیدای تست
چشم شب بیدار خون پالای من
بی قرار از نرگس شهلای تست
سرو بالای تو طوبای من است
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲
چون بخواند حاسدم آتش پرست
چون مرا بیند چنین آتش بدست
ماهم اندر آتشیم از آب رز
گر خلیل اللّه در آتش نشست
گر بود بی آبرویان را مجال
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳
در حضور دوستان می پرست
این گواهی میدهم اندر الست
هرکه را دادند جام بی هُشی
مست و لایعقل شدو از خود برست
دل ز بدو فطرتم از دست رفت
[...]