گنجور

 
حکیم نزاری

هر که را جانی‌ست با جانان ماست

جان ما چون او شود او جان ماست

هر دو عالم گر یکی بینی به او

آن یکی سرچشمه ی حیوان ماست

چشمه ی خضر و زلال زندگی

جمله در حرف سخنگویان ماست

در صفات نیستان گر آیتی

هست حمدالله آن در شأن ماست

آفتاب چرخ با آن فرّ و زیب

پرتو یک ذره از احسان ماست

آفتابی چون شود در ذره محو

این چنین کآثار آن برهان ماست

گاه سلطانی گدای کوی او

گه گدای کوی او سلطان ماست

گرچه ما هم از گدایان رهیم

هر کجا سلطان سری دربان ماست

هر که خواهی باش اصلا هیچ نیست

گر برون از عهدهٔ پیمان ماست

یک اشارت بس اگر گوید به رمز

داغ ما دارد نزاری آنِ ماست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode