گنجور

 
حکیم نزاری

یاد باد آن شب که خوش کردم شبت

گر چه ناخوش کرده بد آن شب تبت

کاسه ی تب خال بر می داشتم

نفیِ تهمت را به دندان از لبت

غایبی از چشم و در گوشم بماند

هم چنان آوازِ یا رب یاربت

یاد باد آن شب که مجلس روز کرد

عکسِ نورِ با فروغِ غبغبت

هم چو پروین اشک می ریزم ز چشم

در فراقِ زلفِ هم چون عقربت

سروبستان را تفرّج می کنم

از پی بالایِ شنگِ شبشبت

جان نخواهد برد می دانم چو روز

از شب هجران نزاری عاقبت