گنجور

 
حکیم نزاری

در حضور دوستان می پرست

این گواهی میدهم اندر الست

هرکه را دادند جام بی هُشی

مست و لایعقل شدو از خود برست

دل ز بدو فطرتم از دست رفت

لاجرم اینجا نمی آید بدست

چون ندادم دل به دلداری نِیَم

لایق و همصحبت اهل نشست

توبه ی توهم چو زلف یار ماست

پای تا سر پرشکنج و پر شکست

چیست عقل و نفس ما؟لات و هبل

پس چرائی معترض بر بت پرست

هم عنان جبرئیل حضرت است

هرکه را توفیق بر فتراک بست

عاقلان را حوصله ی این لقمه نیست

بر نزاری شان ولی انکار هست

خویشتن بینان کوته دید را

نیست حدّ خود براندازان مست.

 
 
 
کاشی‌چینی - بازی جورچین ایرانی
رودکی

وز بر خوشبوی نیلوفر نشست

چون گهِ رفتن فراز آمد، نَجَست

ابوالمثل بخارایی

رفت در دریا به تنگی آبخوست

راه دور از نزد مردم دوردست

ناصرخسرو

هر که چون خر فتنهٔ خواب و خور است

گرچه مردم‌صورت است آن هم خر است

ای شکم پر نعمت و جانت تهی

چون کنی بیداد؟ کایزد داور است

گر تو را جز بت‌پرستی کار نیست

[...]

ادیب صابر

ساقیا در جام من ریز آب رز

زان بضاعت ده که عشرت سود اوست

در جهان چون آب رز معلوم نیست

آتشی کز زلف ساقی دود است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه