گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

عشق پرشور است و ما پراضطراب

یار بی رحم است و ما بی آب و تاب

دوش زلفش در خیال من گذشت

تا سحر شب مار می دیدم به خواب

چشم او را در نظر آورده ام

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

در خرابات مغانم جا بس است

از دو عالم ساغر و مینا بس است

کیست آرد طاقت نظاره اش

یک نگاه او به عالم ها بس است

شاهد همت بلندی های ما

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

غم دماغم را پریشان کرده است

ناله جسمم را نیستان کرده است

هر گدایی را که چون از خود گذشت

فقر را نازم که سلطان کرده است

هر که آسان دید دور چرخ را

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

یار ما خوب است اما خوب نیست

با رقیبان خوب، با ما خوب نیست

ما کجا و مجلس واعظ کجا

صحبت خرسنگ و مینا خوب نیست

اندرین بازیگه طفلان راه

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

دیده ای کان صبح را در خواب یافت

تا به گردن خویش را در آب یافت

از در میخانه روگردان مشو

هر که چیزی یافت از این باب یافت

عمرها باید که دل پیچد به زلف

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

[تیر] ماهت فصل نوروزی کند

بوریاباف تو زردوزی کند

روز مهرت عالم آرا می شود

شب نجومت مشعل افروزی کند

گر بگیری دست هر گم گشته ای

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۷

 

بشنوید این نکته را ای اهل راز

شد از این مقبول محمودی ایاز

پیشتر زان محو گردی در جهان

خویش را از خاطر خود محو ساز

خوب بودی گر سخن از این و آن

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۲

 

ترک دنیا کن و از دنیا ملاف

چند باشی چون زنان زیر لحاف

جوهرش کی می نماید با کسی

تیغ تا بیرون نیاید از غلاف

هستی ات تل بزرگی گشته است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۳

 

باز حرف از ناز خوبان می زنم

طعنه ها بر کفر و ایمان می زنم

همچو زلف از مصحف روی بتان

بعد از این فال پریشان می زنم

می کنم جان را بر آن لب پیشکش

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۹

 

با بتان من عشقبازی می کنم

عشق را من دلنوازی می کنم

بی محبت هر که میرد کافر است

هست تا جان عشقبازی می کنم

تا نیازی هست پیش او مرا

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۶

 

ما به کوی یار نالان می رویم

سوی آن سلطان خوبان می رویم

هر که را جمعیتی بینی ز ماست

گرچه حیران و پریشان می رویم

ابتدا و انتهای ما یکی است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۶

 

باز چشمش سرمه آمیز آمده

طرفه بیماری به پرهیز آمده

غیر داغ و آه از دل برنخاست

وادی ایمن بلاخیز آمده

کوه هستی را به ما هموار کرد

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۹

 

نیست با کس اتحادم همچو کوه

در ازل وحدت نهادم همچو کوه

گر شکستی یافت از من خاطری

[مومیایی] باز دادم همچو کوه

بار سنگین غم عشق تو را

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۰

 

عهد با بالابلندی بسته ای

دل به شوخی خودپسندی بسته ای

کرده ای زین ابلقت را چون فلک

آفتابی بر سمندی بسته ای

تنگ شکر را گشودی از لبت

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶

 

آن که خوانی نام او نفس بهیم

در حقیقت اوست شیطان رجیم

نیست در عالم عجایب تر ز نفس

نیست یک ساعت به حال مستقیم

در دمی مردی خدادان می شود

[...]

سعیدا