گنجور

 
سعیدا

نیست با کس اتحادم همچو کوه

در ازل وحدت نهادم همچو کوه

گر شکستی یافت از من خاطری

[مومیایی] باز دادم همچو کوه

بار سنگین غم عشق تو را

بر دل مسکین نهادم همچو کوه

لحن صوت من ز آواز کسی است

ورنه بی او من جمادم همچو کوه

خاطر صحرا گران از من نشد

گرچه بس سنگین نهادم همچو کوه

سرنکردم خم سعیدا پیش کس

گرچه از پا اوفتادم همچو کوه