گنجور

 
سعیدا

ترک دنیا کن و از دنیا ملاف

چند باشی چون زنان زیر لحاف

جوهرش کی می نماید با کسی

تیغ تا بیرون نیاید از غلاف

هستی ات تل بزرگی گشته است

چند خواهی کرد این تل را طواف

گر [همایی]خود تو سیمرغی شوی

چون برآیی بر سر این کوه قاف

گر به نفست برنمی آیی به زور

چون توانی کرد با غیری مصاف؟

بندگی کن بندگی کن بندگی

هیچ کس از بندگی نامد معاف

نشئه ای سرشار دارد شعر ما

این شراب از پردهٔ دل گشته صاف

او غفور است ای سعیدا می بنوش

با کریمان کار باشد لاتخاف