گنجور

 
سعیدا

[تیر] ماهت فصل نوروزی کند

بوریاباف تو زردوزی کند

روز مهرت عالم آرا می شود

شب نجومت مشعل افروزی کند

گر بگیری دست هر گم گشته ای

گمرهان را او قلاوزی کند

گر سگی را بر در خود ره دهی

او ز یمن همتت یوزی کند

عشق را با عقل در یک دل مکن

شیر را روبه بدآموزی کند

درد می خواهد که پرسد خاطرم

داغ می خواهد که دلسوزی کند

ای سعیدا هر چه می خواهی از او

او ز خوان همتش روزی کند