گنجور

 
سعیدا

باز حرف از ناز خوبان می زنم

طعنه ها بر کفر و ایمان می زنم

همچو زلف از مصحف روی بتان

بعد از این فال پریشان می زنم

می کنم جان را بر آن لب پیشکش

سنگ بر لعل بدخشان می زنم

نیستم آنگاره لیک انگاره را

تا شوم هموار، سوهان می زنم

گر در و دیوار از دستم شکست

بعد از این سر در بیابان می زنم

شیشه ام چون ابر گر پر می شود

خیمه در صحن گلستان می زنم

کشور جانان سعیدا رو نمود

پشت پا بر عالم جان می زنم