جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۹ - بیکی از بزرگان که اورا بسوی خود خوانده نگاشته است
ای سخا را از کف تو پیشخورد
وی خرد را پیش رایت چشم درد
خلق تواهل هنر را دستگیر
جود تو مرد خرد را پایمرد
تیز با حزم تو کوه کند سیر
[...]

جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۴ - در نکوهش روزگار
بنگرید این چرخ و استیلای او
بنگرید این دهر و این ابنای او
محنت من از فلک همچون فلک
نیست بیدار مقطع و مبدای او
میدهد ملکی بکمتر جاهلی
[...]

جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۸ - در مدح رکن الدین مسعود
عشق چون دل سوی جانان میکشد
عقل را در زیر فرمان میکشد
شرح نتوان دادن اندر عمرها
آنچه جان از دست جانان میکشد
تا کشید آن خط مشگین گرد ماه
[...]

جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲ - آفتاب راد نیست
من عجب دارم همی از شاعران
تا چرا گویند راد است آفتاب
گرد صحرا سال و مه گردد همی
تا کجا در یابد او یک قطره آب
برخورد آن آب و آنگه میدهد
[...]

جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴ - شکایت از دوری
هست سوگندم بنام آنکه هست
پیش علمش ذره همچون آفتاب
وانکه بی الهام ارشادش خرد
باز نشناسد خطا را از صواب
کز فراق حضرتت من بنده را
[...]

جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۷ - آدمی و دنیا
آدمی زینجا نخواهد برد هیچ
گر سکندر گردد و قارون شود
در جهان دیدی که چون آمد نخست
همچنان کامد چنان بیرون شود

جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸۹ - بنده نوازی
حقتعالی اندرین دنیای دون
بندگان نیک را بنواخت نیک
من خود از نیکان نیم باری مرا
میتواند داشت زین بهتر ولیک

جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۶ - انتظار
دخل عمرم خرج شد در انتظار
گرچه من بر صبر کردن قادرم
بیش ازین دانم که تاب صبر نیست
فی المثل گر خود ادیب صابرم

جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۹ - بزرگی در اصل
هر که در اصلش بزرگی بوده است
آن ازو هرگز نگردد هیچ کم
پیل کو جز خدمت شاهی نکرد
چون ز آسیب فنا گردد عدم
زاستخوان او اگر پیلی کنی
[...]

جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۵ - تحفه
ای شده فر شکوه مسندت
هم جمال ملت و هم زین آن
بنده را دینیست بر انعام تو
چون بنگذارد سخایت دین آن
هر زمانم طعنه از دشمنیست
[...]

جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۶ - آل پیغمبر
کاشکی برخاستستی روز حشر
جمع گشتی باز این اجزای من
تا ببینم آل پیغمبر بکام
ورچه دوزخ بود خواهد جای من

جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
عشق تو همچون قضا فرمانرواست
وصل تو همچون قدر مشکل گشاست
لعل میگونت بسرخی میزند
سرخیش زانست کاندر خون ماست
عشق تو زرد کرد رنگ روی من
[...]

جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
عشقبازی با چو تو یاری خوشست
جان فدا کردن ترا کاری خوشست
عاشقی گر خود همه درد دلست
درد دل از چونتو دلداری خوشست
بست خورشید از تو زناری ز کفر
[...]

جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
جورها کآن شوخ دلبر میکند
از دلم هر لحظه سر بر میکند
هر زمانی عشوه دیگر دهد
وین دل سرگشته باور میکند
با مه اندر حسن پهلو میزند
[...]

جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
بیتو عیشم سخت ناخوش میرود
صد ستم بر جان غمکش میرود
دل ز باد سرد و آب چشم من
همچو خاکستر بر آتش میرود
روزگار من ز جور زلف تو
[...]

جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
تا خط تو رخت بیرون میکشد
ناله من سر بگردون میکشد
زلف تو همچون مهندس بررخت
هر زمان شکلی دگرگون میکشد
خاک پایت خیمه بر مه میزند
[...]

جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
زلف چون از روی یکسو افکند
ماه گردون را بزانو افکند
دانه دل آن لب شیرین بود
دام جان آن چشم جادو افکند
دل بزلفش دادم و انکار کرد
[...]

جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
دل چو دم از دلربائی میزند
عافیت را پشت پائی میزند
بازعاشق گشت و معذورست دل
گرچه لاف از بیوفائی میزند
از میان موج خون چون غرقه
[...]

جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰
دلبرم بر من تحکم میکند
عهدنامه هر زمان گم میکند
می نهد هر ساعتی خاری دگر
پس چو گل در لب تبسم میکند
نرگس بی آب او در دلبری
[...]

جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱
جان من گوئی زتن می بگسلد
یار من هرگه زمن می بگسلد
رشته عهدی که خود بندد همی
بی سبب هم خویشتن می بگسلد
تافکند او دامن اندر پای حسن
[...]
