گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

جان من گوئی زتن می بگسلد

یار من هرگه زمن می بگسلد

رشته عهدی که خود بندد همی

بی سبب هم خویشتن می بگسلد

تافکند او دامن اندر پای حسن

سرو دامن از چمن می بگسلد

عشقبازی نیک داند دل و لیک

اولین بازی رسن می بگسلد

از ضعیفی گر همی نالم چونای

همچو چنگم رگ ز تن می بگسلد

هرچه گویم بوسه، میگوید که زر

چون کنم اینجا سخن می بگسلد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode