گنجور

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

نافه دارد زیر اندر گشاده بی شمار

لاله دارد زیر نافه در شکسته صد هزار

خانمان از رنگ و بوی او همیشه چون بهشت

روزگار از تار و پود او شکفته چون بهار

چشم زی رویش نگه کرد اندرو لاله شکفت

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

گر نه مشکست از چه معنی شد سر زلفین یار ؟

مشکبوی و مشکرنگ و مشکسای و مشکبار

ار دل ما را ببست او خود چرا در بند شد ؟

ور قرار ما ببرد او خود چرا شد بیقرار ؟

ور نشد ابروش عاشق چند باشد گوژ پشت

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - در مدح خواجه ابوالحسن

 

اتفاق افتاد پنداری مرا با زلف یار

همچو او من گوژپشتم ، همچو او من بیقرار

تافتست آن زلف پر دستان و من زو تافته

چون میان ما بپیوندد زمانی روزگار

تاب او بر تاب من عنبر ببار آرد همه

[...]

عنصری
 

عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۶۱

 

تو جهانی دیگری جوهردرنگ آتش‌فعال

آب‌نفع و بادصولت، هم تو هفتی هم چهار

ماه‌طلعت مهردولت زهره‌زینت تیزفهم

مشتری‌اخلاق و بهرام‌آفت و کیوان‌دمار

عنصری
 

عنصری » اشعار منسوب » شمارهٔ ۶

 

ای شریعت را قرار و ای مدیحت را مدار

شهریار بامداری پادشاه با قرار

دین و دانش را ز جبهۀ رای تو باشد فخور

جور و بخشش را ز هیجۀ راد تو باشد مدار

راح را هنگام لطف آموخت طبع تو شتاب

[...]

عنصری
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - در صفت لشکر سلطان محمود و خلعت دادن بدانان

 

هر سپاهی را که چون محمود باشد شهریار

یمن باشد بر یمین ویسر باشد بریسار

تیغشان باشد چو آتش روز و شب بد خواه سوز

اسبشان باشد چوکشتی سال و مه دریا گذار

از عجایب خیمه شان با شد چو دریا وقت موج

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶ - در مدح سلطان محمود و ذکر شکار او گوید

 

ای مبارک پی جهاندار و همایون شهریار

ای ز بهر نام نیکو دین و دولت را بکار

ای یمین دولت و ملک و ولایت را شکوه

ای امین ملت و دین وشریعت را نگار

نیکنامی را چنانی چون زمین را گلستان

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - درمدح یمین الدوله محمود بن ناصرالدین و ذکر فتوحات او گوید

 

سال و ماه نیک و روز خرم و فرخ بهار

بر شه فرخنده پی فرخنده بادا هر چهار

خسرو غازی سر شاهان و تاج خسروان

میر محمود آن شه دریا دل دریا گذار

آنکه بر درگاه او خدمتگرانند از ملوک

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۰ - در وصف بهار و مدح ابواحمد محمدبن محمود بن سبکتگین

 

مرحبا ای بلخ بامی همره باد بهار

از در نوشاد رفتی یا زباغ نوبهار

ای خوشا آن نوبهار خرم نوشاد بلخ

خاصه اکنون کز در بلخ اندرون آمد بهار

هر درختی پرنیان چینی اندر سر کشید

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۳ - در مدح عارض سپاه محمودی ابوبکر عمید الملک قهستانی

 

پشت من بشکست همچون پر شکن زلفین یار

اشک من بیجاده گون و چشم من بیجاده بار

هر زمان چشمم فشاند بر گل زرد ارغوان

هر زمان زلفش کندبر نسترن عنبر نثار

همچو برسیم زدوده جعد او بر روی او

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۷ - در صفت داغگاه امیر ابو المظفر فخر الدوله احمدبن محمد والی چغانیان

 

چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار

پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار

خاک را چون ناف آهو مشک زاید بیقیاس

بید را چون پر طوطی برگ روید بیشمار

دوش وقت نیمشب بوی بهار آورد باد

[...]

فرخی سیستانی
 

خواجه عبدالله انصاری » مناجات نامه » مناجات شمارهٔ ۲۱۸

 

ای خداوندان مال العتبار الاعتبار

ای خداوندان قال الاعتذار الاعتذار

پیش ازاین کاین جان عذرآورفروماند ز نطق

پیش از آن کین چشم عبرت بین فرو ماند زکار

توبه پیش آرید و نادم از گُنه کاری خویش

[...]

خواجه عبدالله انصاری
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۱۶

 

بار دیگر بر ستاک گلبن بی برگ و بار

افسر زرین بر آرد ابر مروارید بار

گاه مینا زینت آرد زو نگار بوستان

گاه مرجان زیور آرد زو عروس مرغزار

غنچه سازد باغ را پر گلبن از مینا و زر

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۶

 

میرود سنجابگون بر چرخ از دریا بخار

می کند پر حواصل بر سر عالم نثار

مرکز خاک آهنین شد پاک و مستولی شدست

بر زر گردون سرب سیما سحاب سیم بار

گر بود از سیم پشت هر کسی گرم ، از چه رو

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۷

 

چون مساعد شد زمان و چون موافق گشت یار

موسم دی را توان کردن بنزهت چون بهار

تا بود در پیش دیده آفتاب سیم بر

کی هراسد خاطر کس از سحاب سیم بار؟

یار را حاضر کنی ، در دی بهارت حاضرست

[...]

ازرقی هروی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۱ - در مدح شاه ابومنصور

 

چون رخ معشوق خندان شد بصحرا لاله زار

ابر نیسانی همی گرید ز عشق لاله زار

از نسیم باد خارستان همه شد گلستان

وز سرشگ ابر شورستان همه شد لاله زار

باغ شد خرخیز بوی و راغ شد فر خار نقش

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۱ - در مدح ابومنصور وهسودان

 

عشق دارد هر کسی را مستمند و خوار و زار

خوار باد آنکس که دارد عشق و کار عشق خوار

چون گرفتار آمد اندر عشق هاروت از فلک

در چه بابل شد آوخته بتار موی یار

عشق شیران را براندازد بکوه از نیستان

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۲ - در مدح ابونصر مملان

 

گرد کافور است گوئی بیخته بر کوهسار

تیغ پولاد است گوئی ریخته بر جویبار

تا زمین کافور گون گشت و هوا کافور بار

راست همچون طبع کافور است طبع روزگار

ابر گسترده است قاقم بر درخت اینک ببین

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۰ - در مدح ابوالخلیل جعفر

 

هم مساعد یار دارم هم مساعد روزگار

بخت با من سازگار و یار با من سازگار

لیکن از گفتار بدگویان من دور است دوست

لیکن از کردار بدخواهان ز من فرداست یار

دردمندم روز و شب او نیز چون من دردمند

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - در مدح شاه ابوالخلیل جعفر

 

یافت زی دریا دگر بار ابر گوهر بار بار

باغ و بستان یافت دیگر ز ابر گوهر بار بار

چونکه از باریدنش هر دم زمین خرم شود

بر زمین گوهر ز چشم خویش گوهر بار بار

هرکجا گلزار بود اندر جهان گلزار شد

[...]

قطران تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۱۹
sunny dark_mode