گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

پیر طریقت گوید: ای در راه طلب حق به اول قدم فرو مانده ای با هزار مرکب میان بادیه تکلیف درمانده، ای با هزار شمع و چراغ سر یک موی دولت نادیده، ای در خزانه تبت افتاده و بوی مشک بشامت نرسیده، ای باهمه غواصان به دریا فرو شده و هیچ چیز بدست نیاورده و خویشتن را نیز از دست بداده، ای دیر آمده و زود بازگشته، ای بجای شراب سرور سراب غرور خریده و دل و دین به بها داده

تا کی از دار غروری سوختی دار سرور

تا کی از دار فراری ساختی دار قرار

باش تا از صدمه صور سرافیلی شود

صورت خوبت نهان و سیرت زشت آشکار

در دیدار به شرکت چه لذت باشد؟ مجلسی باید از اغیار خالی و دوست متجلی و نگرنده در دیده فانی، آن چشم که در او نگرد هرگز فرا کرده نباشد و آن دیده که او را دید مانندش نبود، خوانده او هرگز بدبخت نبود و نزدیک کرده او را در دو گیتی جای نباشد و مصاحب او را به بهشت نیازی نبود و مستی او جز از ساقی او نبود چون که خداوند آنانرا شراب پاک نوشانیده

الهی این سوز امروز ما دردآمیز است نه طاقت به سر بردن و نه جای گریز است این چه تیغ است که چنین تیز است، نه جای آرام و نه روی پرهیز است الهی هر کس بر چیزی است و من ندانم بر چه ام؟ بیمم آنست که کی دانسته شود که من کیم؟ الهی این تن من کان حسرت است و دل من مایه درد و محنت، می نیارم گفت کاین هم چرا بهره من؟ و نه دست رسد مرا برکان چاره من!