اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۲
قرب شاهان بی صدف کی گوهر شهوار یافت
از ریاضتهای زندان دولت بیدار یافت
دل چو طفلان از شعف با توبه بازی می کند
غنچه رنگینی از گلزار استغفار یافت
گرد عالم گشت مجنون جای آسایش ندید
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۴
فرصت مجنون اگر دنبال محمل می گرفت
نقش پای ناقه صحرا در سلاسل می گرفت
برده بی پرواییم تا صیدگاه مدعا
سعی باطل هرزه بر خود کار مشکل می گرفت
رفته ام از خاطرش تقریب فریادی کجاست
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۵
گر عسس مال کسی از دزد معنی می گرفت
هر دل آیینه از دست تو حالی می گرفت
می نمودم وسعت آباد توکل را به او
گر کسی باج از دیار بینوایی می گرفت
از می حسرت دل هشیار عاشق مست بود
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۶
جلوه حسن تو بس در صورت و معنی گرفت
می توان از گرد مجنون دامن لیلی گرفت
قطره تا موج محیط بی نیازی گوهر است
می توان سامانی از هر پاره کشتی گرفت
پرتو آیینه دارد حلقه دام وفا
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۳
سیم اشکم صیقل آیینه گلهای صبح
می توان دیدن خیال رویت از سیمای صبح
ظلمت دل شسته نوری از جبینش می دهد
در بغل آیینه ای دارد گل رعنای صبح
آسمان پنداری از گرد ره او می رسد
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۹
گلشن آرای خیالم حسن محجوب تو باد
لاله زار خاطرم داغ دل آشوب تو باد
از کتاب دل گشودم فال قاصد می رسد
پیچ و تابم مژده دیدار مکتوب تو باد
درد را لذت فروش سخت جانی کرده ای
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۳
اشکم از بس کرده آب روی گلها را زیاد
میتوان شبنمی کرد آب دریا را زیاد
از نسیمی دامن این بحر میآید به جوش
میکند بوی گلی شور دل ما را زیاد
میکند جوش خریداران یوسف هر نفس
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۷
خط رسید آن چشم و آن ابرو همان دل میبرد
زور دارد زور با تیر و کمان دل میبرد
شوخ پیکان کسی در بیضه شد عالم شکار
غنچه از بلبل اگر در آشیان دل میبرد
یک تبسم نشئه عمر دو بالا میدهد
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۸
از من و بلبل صبا صبر و تحمل می برد
خاک راهت را به باغ از دامن گل می برد
گرد راهم بی نیازی را به خاک افکند و رفت
جرأتش کی بعد ازین نام توکل می برد
پرسش مژگان نازش را زبان دیگر است
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۹
چنگ دل از نغمهای نی از نوایی میبرد
هر خراش نالهای راهی به جایی میبرد
ناله نی حسن مجلس را پریشان طرّهای است
هر دل از شوخی به تاراج هوایی میبرد
حاصل دیوانه آب از شبنم گل میخورد
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۲
کی قیامت در نظر با این تماشا بگذرد
از طراوت چشم تر جوشد به هر جا بگذرد
گر نباشد مانع نظاره شرم روی دوست
یک سر مژگان نگاهم از تماشا بگذرد
با غبار خاطرم گر آشنا گردد نسیم
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۳
نیست درویش آنکه از تاراج عزت بگذرد
گر گذشتی دارد از ملک قناعت بگذرد
زندگی بی عشق یعنی دانه ای در زیر خاک
حیف از اوقاتی که بی شغل محبت بگذرد
بینوایی ذوق بخشیدن نمی داند که چیست
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۴
یاد چشمت سرگران تا چند از دل بگذرد
تا کی این صیاد مست از صید غافل بگذرد
سبزه زنجیر می روید ز صحرای جنون
سیر دارد گر نسیمی بی سلاسل بگذرد
موج را بیدست و پا تر می نماید اضطراب
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۰
شوق ره گم کردهای از وادیِ دل میرسد
گرچه پُر آواره است آخر به منزل میرسد
کشتی موجم ز دریا بستهام بار سرشک
گر بود همراهی طوفان به ساحل میرسد
پیرو دل گشتهام جایی که مقصد گمره است
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۱
بسکه دامان حجاب از الفت من می کشد
گر شود گلشن ز خونم رنگ دامن می کشد
نا امیدی حاصل کشت امید ما بس است
زود کار دانه عاشق به خرمن می کشد
زشت را خجلت گذاری بهتر از آیینه نیست
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۴
گرچه مجنون را محبت از هوس زایل نشد
سست همت بین که هر نقش پیش محمل نشد
تا سواد از سطر زنجیر جنون روشن نکرد
طفل ما را در دبستان دانشی حاصل نشد
در قمار عشق باشد باختن نقش مراد
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۶
در محبت اشک و آه بی محابا را چه شد
دل اگر گم گشت سامان دل ما را چه شد
یکزبانی سینه صافیهای دنیا پیشکش
زود گرمیهای دیر اهل دنیا را چه شد
هستی ما بیشتر از نیستی مجذوب بود
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۷
می کنم پرواز ذوق جانفشانی را چه شد
در جوانی حال ایام جوانی را چه شد
من نمی نالم ز شرم اما کرم را سجده ای
رحم استغنا و عجز ناتوانی را چه شد
باده می نوشیم اما نشئه ای در کار نیست
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۷
مشتی از خاکستر پروانه پیدا کرده اند
چشم پاک شعله را زان سرمه بینا کرده اند
در حریم بزم قرب،آنان که محرم گشته اند
جلوه او را نهان از دل تماشا کرده اند
بی شکستن چشم امید از گشاد کار نیست
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۸
همچو خس آیینه پرداز شرارم کرده اند
همچو جوهر وقف تیغ آبدارم کرده اند
تا کنم پرواز بال از زخم تیغم داده اند
تا سبک برخیزم از پستی غبارم کرده اند
دور گرد صیدگاه التفاتم دیده اند
[...]