گنجور

 
اسیر شهرستانی

کی قیامت در نظر با این تماشا بگذرد

از طراوت چشم تر جوشد به هر جا بگذرد

گر نباشد مانع نظاره شرم روی دوست

یک سر مژگان نگاهم از تماشا بگذرد

با غبار خاطرم گر آشنا گردد نسیم

موج نتواند سبک از روی دریا بگذرد

ابرکشت شعله دهقان پر پروانه است

می گدازد برق اگر بر حاصل ما بگذرد

عالم الفت تماشاخانه آمیزش است

می‌توان دیدن غباری گر ز دل‌ها بگذرد

سبزه‌ای کز خاک مشتاق وفا روید اسیر

روز اول یک سر و گردن ز مینا بگذرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode