گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۱

 

هر نفس دولت طلبکار مقام دیگرست

این همای خوش نشین هر دم به بام دیگرست

افسر دولت شکوهی دارد، اما در نظر

خاک بر سر کردگان را احتشام دیگرست

حاجیان کعبه گل محترم باشند، لیک

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۲

 

حسن بالادست را هر روزشان دیگرست

شعله جانسوز را هر دم زبان دیگرست

از می روشن صفای جام می گردد حجاب

ورنه هر آیینه رو، آیینه دان دیگرست

چهره گل پرده رخسار گلرنگ کسی است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۳

 

هر نگاه حسرت عشاق آه دیگرست

در دل هر قطره اشکی نگاه دیگرست

در بساط من ز تاراج نگاه اولین

نیم جانی مانده، موقوف نگاه دیگرست

در دل هر ذره از کوچکدلی خورشید را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۴

 

عشق را بی دست و پایی دست و پای دیگرست

راه گم کردن درین ره رهنمای دیگرست

بس که حسن شوخ او هر دم به رنگی می شود

چشم من در هر نظر محو لقای دیگرست

شسته رویان گرچه می‌شویند از دلها غبار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۵

 

ای نگه مشق شنا در چشم خونپالا بس است

چشمت آب آورد غواصی درین دریا بس است

از دل پر خون تراوش کم کند اسرار عشق

پرده پوش راز گوهر سینه دریا بس است

عمرها با آهوان مجنون بیابانگرد بود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۶

 

نوخطی از تازه رویان جهان ما را بس است

برگ سبزی زان بهار بی خزان ما را بس است

موشکافان را کتاب و دفتری در کار نیست

مصرع پیچیده موی میان ما را بس است

ناز اگر استادگی در میوه تر می کند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۷

 

خاکساری پشتبان ویرانه ما را بس است

بی سرانجامی نگهبان خانه ما را بس است

لشکر بیگانه ای این ملک را در کار نیست

آمد و رفت نفس ویرانه ما را بس است

ابر اگر چون برق، خشک از مزرع ما بگذرد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۸

 

تلخی عالم شراب خوشگوار ما بس است

درد و داغ ناامیدی لاله زار ما بس است

گر نباشد بوسه شیرین، پیام تلخ هم

بهر تسکین دل امیدوار ما بس است

گر ز دلسوزی نیارد کس به خاک ما چراغ

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۹

 

چار دیوار قفس عشرت سرای ما بس است

شهربند دام باغ دلگشای ما بس است

خرقه بر بالای ارباب تجرد پینه است

پهلوی لاغر به جای بوریای ما بس است

بی نیازانیم، ما را ناز بالش گو مباش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۰

 

شاهد مستوری گل قطره شبنم بس است

چهره مریم دلیل عصمت مریم بس است

مشت آبی می کند خواب گران را تار و مار

قطره اشکی پی ویرانی عالم بس است

طفل را حال پدر آیینه عبرت نماست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۱

 

گوش گیران قفس را نکهت گلشن بس است

دیده کنعانیان را بوی پیراهن بس است

ظلمت شب های غم را لشکری در کار نیست

این سیاهی را فروغ باده روشن بس است

عقل بیجا می کند پا از گلیم خود دراز

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۲

 

باده مرد افکن من معنی روشن بس است

ساغر و مینای من کلک و دوات من بس است

چون زلیخا مشربان ما را تلاش قرب نیست

دیده یعقوب ما را بوی پیراهن بس است

عاشقان پروانه مشرب را درین هنگامه ها

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۳

 

مهر لب غماز را دامان پاک من بس است

پرده پوش ماه کنعان چاک پیراهن بس است

خار دیوارم، وبال دامن گل نیستم

رزق من نظاره خشکی ازین گلشن بس است

چون زلیخا نیست چشم من به تشریف وصال

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۴

 

گر نباشد در نظر لیلی مرا هامون بس است

نقش پای ناقه برگ عیش این مجنون بس است

گر نسازد یوسفی هر روز گردون جلوه گر

تا قیامت خلق را آن حسن روزافزون بس است

در سواد آفرینش ای خداجو پر مپیچ

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۵

 

مزد دست و تیغ قاتل چشم قربانی بس است

عذرخواه نقش از نقاش حیرانی بس است

غوطه زن در بحر و فارغ شو ز گیر و دار موج

چون حباب شوخ چشم این کاسه گردانی بس است

اینقدر تمهید بهر دفع ما در کار نیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۶

 

گردش پرگار ما را حلقه مویی بس است

مرکز سرگشتگی ها خال دلجویی بس است

نیست با آیینه روی حرف ما چون طوطیان

باعث گفتار ما چشم سخنگویی بس است

بند آهن بر سبکروحان گرانی می کند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۷

 

گرچه در دفع کدورت هر نوایی دلکش است

در میان سازها، نی تیر روی ترکش است

گر برآرد عشق دود از عقل، جای رحم نیست

خانه زنبور کافر مستحق آتش است

رزق خاموشان شود اکثر معانی لطیف

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۸

 

جان روشن را جهان در چشم بینا آتش است

شبنم بی تاب را گل در ته پا آتش است

چشمه تیغ است آب روشن این صیدگاه

لاله بی داغ این دامان صحرا آتش است

در بساط سخت جانان غیر درد و داغ نیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۹

 

پرده شرم و حیا را باده ناب آتش است

بر گل کاغذ، هوای عالم آب آتش است

آسمان را عشق آورده است در وجد و سماع

آسیای شعله جواله را آب آتش است

چون سمندر، عاشقان روی آتشناک را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۰

 

هر که چون پروانه بی باک، مست آتش است

هر کجا پر می زند بر روی دست آتش است

ربط ما با داغ عالمسوز عشق امروز نیست

سالها شد این سمندر شیر مست آتش است

نیست حسن و عشق را از هم جدایی جز به نام

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۳۴۱
۳۴۲
۳۴۳
۳۴۴
۳۴۵
۶۹۹
sunny dark_mode