گنجور

 
صائب تبریزی

جان روشن را جهان در چشم بینا آتش است

شبنم بی تاب را گل در ته پا آتش است

چشمه تیغ است آب روشن این صیدگاه

لاله بی داغ این دامان صحرا آتش است

در بساط سخت جانان غیر درد و داغ نیست

خرده رازی که دارد سنگ خارا آتش است

روی گرمی هرگز از گل عندلیب ما ندید

ای خوشا پروانه کاورا کارفرما آتش است

نیست پروای شکایت حسن عالمسوز را

طفل بازیگوش را دام تماشا آتش است

رحم، بی رحمی است چون با نفس باشد کارزار

در جهاد دشمن سرکش، مدارا آتش است

تا نبینی چهره تاریک دنیادار را

کی شود هرگز ترا روشن که دنیا آتش است؟

می دهد اندوختن داغ پشیمانی ثمر

خانه زنبور را شهد مصفا آتش است

صحبت ما می کند صاحبدلان را گرم عشق

این کباب خونچکان را سینه ما آتش است

چون سپند از بیم چشم بد همان را آتشیم

گرچه چون مجمر متاع خانه ما آتش است

محض بی دردی است منع ما کهنسالان ز عشق

عشق در هنگام پیری، چون به سرما آتش است

دل ز تاریکی نگردد اشک ریزان را سیاه

ماهیان را در دل شب آب دریا آتش است

عشق ذرات جهان را در سماع آورده است

چون سپند، افسردگان را کارفرما آتش است

رهنورد عشق را تا عقده هستی بجاست

چون سپند خام هر جا می نهد پا، آتش است

همسفر با جرأت پروانه می باید شدن

هر که را از سینه گرمی تمنا آتش است

داستان شوق در هر نامه ای نتوان نوشت

صفحه از بال سمندر کن که انشا آتش است

عشق عالمسوز صائب همچو گلزار خلیل

باغها در پرده دارد، گرچه پیدا آتش است

 
 
 
نظیری نیشابوری

گر شرر گر شعله هرجا گشت پیدا آتش است

چاره دل کن که با آتش مدارا آتش است

رشک مانع، شوق غالب، در تو یارب چون رسم

راه عاشق در میان هفت دریا آتش است

چون چراغ مرده از صحبت دلی آورده ام

[...]

عرفی

جنگ آتش، آشتی آتش، مدارا آتش است

خوش سر و کاری از آن بدخو مرا با آتش است

باده خواهی باش تا از خم برون آرم، که من

آن چه در جام و سبو دارم، مهیا، آتش است

با که گویم سر این معنی که نور حسن دوست

[...]

میرداماد

از تو ما را آب در جوی تمنا آتش است

عشق بازی چون مزاج باده گویا آتش است

ای معلم کشتی ما مشکل آید بر کنار

کاندر اقلیمی که مائیم آب دریا آتش است

ساغر از می بادت ای ساقی مرا معذور دار

[...]

ابوالحسن فراهانی

بی‌گل روی تو بر ما جام صهبا آتش است

در نظر آب است اما در سویدا آتش است

دور از او تا جام بر لب می‌نهم می‌سوزدم

می که با او آب حیوان است تنها آتش است

جلوهٔ معشوق بر هرکس به قدر حال اوست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ابوالحسن فراهانی
فیاض لاهیجی

چارة ما بیدلان در دفع سودا آتش است

آنچه آبی می‌زند بر آتش ما آتش است

نوش و نیش هر دو عالم یک حقیقت بیش نیست

آنچه موسی را چراغ خانه ما را آتش است

بر خلیل آتش گلستانست و بر ما دود دل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه