گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۱

 

آنچه می دانند ماتم تن پرستان سور ماست

دار، نخل دیگران و رایت منصور ماست

خون شاخ گل به جوش از بلبل پر شور ماست

پایکوبان دار از زور می منصور ماست

ما ز تلخی چون شراب تلخ لذت می بریم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۲

 

دامن صحرای وحشت خاک دامنگیر ماست

حلقه چشم غزالان حلقه زنجیر ماست

در نظر واکردنی بیرون ز گردون می رویم

چون شرار شوخ، مجمر عاجز تسخیر ماست

از هوس هر دم به رنگی جلوه آرا می شویم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۳

 

جام ما دریاکشان مهر لب خاموش ماست

مطرب ما همچو دریا سینه پرجوش ماست

هست تا در جام ما یک قطره می، دریا دلیم

پشت ما بر کوه باشد تا سبو بر دوش ماست

بر سر خمخانه افلاک، خشت آفتاب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۴

 

روی مطلب در نقاب یأس از ابرام ماست

شمع در فانوس از پروانه خودکام ماست

چشم تا وا کرده ایم، از خویش بیرون رفته ایم

نقطه آغاز ما همچون شرر انجام ماست

از زبان شکوه ما عیش عالم تلخ شد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۵

 

کوثر بیداربختی دیده گریان ماست

گرده صحرای محشر سینه سوزان ماست

هر که دارد قطره اشکی، ز ما دارد نظر

هر که دارد آه گرمی، از دل سوزان ماست

وجد ما ذرات عالم را به رقص آورده است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۶

 

در پریشان خاطری جمعیت مجنون ماست

موجه کثرت کمند وحدت مجنون ماست

نقش پای ناقه لیلی درین دامان دشت

برگ عیش دیده پر حسرت مجنون ماست

دامن صحرای محشر گرچه دارد وسعتی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۷

 

خاکساری برگ عیش خاطر آگاه ماست

چون گهر گرد یتیمی خاک بازیگاه ماست

نیست از گرد خودی در کاروان ما اثر

هر که پیش افتاده است از خویشتن همراه ماست

زین چمن چون سرو دامان تعلق چیده ایم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۸

 

صیقل آیینه ما گوشه ابروی ماست

عینک ما چون حباب از کاسه زانوی ماست

گرچه در صحرای امکان پای خواب آلوده‌ایم

لامکان پر گرد وحشت از رم آهوی ماست

از شبیخون اجل منصور ما را باک نیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۹

 

لنگر از صاحبدلان، شوخی ز خوبان خوشنماست

از هدف استادگی، از تیر جولان خوشنماست

صحبت نیکان بود مشاطه بدگوهران

خار تا بر دور گل باشد، چو مژگان خوشنماست

تیغ جان بخش تو شد آب از حجاب کشتگان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۰

 

درد بی درمان پیری منتهای دردهاست

مغز پوچ و رنگ زردش کهربای دردهاست

هیچ راهی چون به حق نزدیکتر از درد نیست

می برم غیرت به هر کس مبتلای دردهاست

کاسه دریوزه داغ است سر تا پای من

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۱

 

خال یا در گوشه چشم است یا کنج لب است

از مکان ها دزد را دایم کمینگه مطلب است

گوشه گیران زود در دلها تصرف می کنند

بیشتر دل می برد خالی که در کنج لب است

دست خالی برنمی گردد دعای نیمشب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۲

 

من به دوزخ می روم، زاهد اگر در جنت است

دوزخ ارباب معنی صحبت بی نسبت است

عارفان را در لباس فقر بودن آفت است

هم لباس خلق گشتن پرده دار شهرت است

دست شستن نیست چندان کاری از موج سراب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۳

 

اهل معنی را تماشا مانع جمعیت است

حلقه چشمی که شد حیران، کمند وحدت است

عالم بی انقلابی هست اگر زیر فلک

پیش ارباب نظر دارالامان حیرت است

از پریشان گردی نظاره دل صد پاره است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۴

 

حیرت شبنم درین گلزار عین حکمت است

رتبه بینایی هر کس به قدر حیرت است

خودنمایی غافلان را در بلا می افکند

پای خواب آلود تا ساکن بود بی آفت است

موج در یکتایی دریا نیندازد خلل

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۵

 

هر که را دیدیم در عالم گرفتار خودست

کار حق بر طاق نسیان مانده، در کار خودست

خضر آسوده است از تعمیر دیوار یتیم

هر کسی را روی در تعمیر دیوار خودست

کیست از دوش کسی باری تواند برگرفت؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۶

 

دوربین خونین جگر از نظم احوال خودست

روز و شب طاوس لرزان بر پر و بال خودست

شیشه ای کز طاق افتد بشکند، چون آسمان

از هزاران طاق دل افتاد و بر حال خودست؟

خاکساری شد حصار از دیده بدبین مرا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۷

 

رزق ما روشندلان چون مه ز پهلوی خودست

گر نمی در ساغر ما هست از جوی خودست

دیده امیدش از خواب پریشان ایمن است

هر که را بالین آسایش ز زانوی خودست

عاشق از بار لباس عاریت آسوده است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۸

 

حفظ دولت در پریشان کردن سیم و زرست

مد احسان رشته شیرازه این دفترست

رتبه ریزش بود بالاتر از اندوختن

پیش عارف برگریز از نوبهاران خوشترست

در سراب تشنگی، جوش طراوت می زنم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۹

 

نعمت الوان دنیا مایه دردسرست

خون فاسد در بدن آهن ربای نشترست

شکرستان با وجود حرص باشد شوره زار

با قناعت چشم تنگ مور، تنگ شکرست

صحبت نیکان حجاب زنگ غفلت می شود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۰

 

عاشق پروانه مشرب را چه پروای سرست؟

رشته این شمع بی پروا کمند صرصرست

خلق خوش غم های عالم را پریشان می کند

چین ابروی غضب شیرازه دردسرست

خیره چشمان را نباشد در حریم حسن راه

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۳۳۹
۳۴۰
۳۴۱
۳۴۲
۳۴۳
۶۹۹
sunny dark_mode