گنجور

 
صائب تبریزی

دامن صحرای وحشت خاک دامنگیر ماست

حلقه چشم غزالان حلقه زنجیر ماست

در نظر واکردنی بیرون ز گردون می رویم

چون شرار شوخ، مجمر عاجز تسخیر ماست

از هوس هر دم به رنگی جلوه آرا می شویم

از پر طاوس، گویا خامه تصویر ماست

از قناعت دستگاه شکر می گردد وسیع

کاسه گردون پر از نعمت ز چشم سیر ماست

دانه ای کز دام افزون است در گیرندگی

پیش ارباب بصیرت سبحه تزویر ماست

بحر تا سیلاب را صافی نسازد بحر نیست

هر که ما را در جوانی پیر سازد، پیر ماست

نیست دربست و گشاد خویش ما را اختیار

بهله دست قضا سرپنجه تدبیر ماست

یک سر مو نیست صائب کوتهی در زلف یار

دوری این راه از کوتاهی شبگیر ماست

 
 
 
غزل شمارهٔ ۹۵۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
واعظ قزوینی

فکر زلفش، در ره دیوانگی شبگیر ماست

حرف گیسویش، بجای ناله زنجیر ماست

ما بهر دلبسته یی، دست ارادت کی دهیم؟

چون عصا هرکس کند قطع علایق، پیر ماست

نقد ما رایج ز بی قدری است در بازار دهر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه