رزق ما روشندلان چون مه ز پهلوی خودست
گر نمی در ساغر ما هست از جوی خودست
دیده امیدش از خواب پریشان ایمن است
هر که را بالین آسایش ز زانوی خودست
عاشق از بار لباس عاریت آسوده است
بید مجنون را کلاه و جامه از موی خودست
بوی پیراهن نمی گیرند اهل دل به مفت
غنچه این بوستان دلداده بوی خودست
در دیار خودپسندان نور بینش توتیاست
دیو این خاک سیه دل واله روی خودست
در خیابان رعونت نیست رسم امتیاز
هر نهالی عاشق بالای دلجوی خودست
هیچ فردی در پی اصلاح خوی خویش نیست
هر که را دیدیم در آرایش روی خودست
تنگ خلقی هر که را انداخت در دام بلا
متصل در زیر تیغ از چین ابروی خودست
بی زبانی می گشاید بندهای سخت را
در قفس طوطی ز منقار سخنگوی خودست
تا نسیم نوبهار عشق در مشاطگی است
شبنم این بوستان محو گل روی خودست
خصم اگر چون بیستون بندد به خون ما کمر
پشت ما بر کوه از اقبال بازوی خودست
نیست صائب چشم ما بر ریزش ابر بهار
آبخورد سبزه ما از لب جوی خودست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.