گنجور

 
صائب تبریزی

خاکساری برگ عیش خاطر آگاه ماست

چون گهر گرد یتیمی خاک بازیگاه ماست

نیست از گرد خودی در کاروان ما اثر

هر که پیش افتاده است از خویشتن همراه ماست

زین چمن چون سرو دامان تعلق چیده ایم

خار را خون در جگر از دامن کوتاه ماست

چون دم شمشیر از سختی نگردانیم روی

می شود سنگ فسان، سنگی اگر در راه ماست

از قمار عشق، ما را پاکبازی مطلب است

نیست غیر از نقش کم، نقشی که خاطرخواه ماست

غافلیم از جانِ بی‌تقصیر در زندان تن

یوسف مصر از فرامُش‌گشتگان چاهِ ماست

مطلب از ته کردن زانوست تحصیل شکست

ورنه معلومات عالم در دل آگاه ماست

نیست صائب ناله ما همچو بلبل بی اثر

گوش گل خونین جگر از ناله جانکاه ماست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۹۵۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اسیر شهرستانی

خاکساری بزم عیش خاطر آگاه ماست

چون گهر گرد یتیمی خاک بازیگاه ماست

نیست از گرد خودی در کاروان ما اسیر

هر که دور افتاده است از خویشتن همراه ماست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه