گنجور

 
صائب تبریزی

کوثر بیداربختی دیده گریان ماست

گرده صحرای محشر سینه سوزان ماست

هر که دارد قطره اشکی، ز ما دارد نظر

هر که دارد آه گرمی، از دل سوزان ماست

وجد ما ذرات عالم را به رقص آورده است

هر کجا سرگشته ای یابید، سرگردان ماست

هر که را با ما سر دعوی است، میدان است و گوی!

داغ سودا نقطه بسم الله دیوان ماست

با گلستانی که ما را آشنایی داده اند

آسمان ها سبزه بیگانه بستان ماست

شور محشر میهمان زخم ما امروز نیست

مدتی شد این نمکدان بر کنار خوان ماست

چون فلاخن بر شکم سنگ از قناعت بسته ایم

سنگ اگر در پله روزی بود، دوران ماست

عمر ما چون موج، دایم در کشاکش می رود

روزی ما چون صدف هر چند در دامان ماست

ما چو طفلان تن به شغل خاکبازی داده ایم

ورنه گوی آسمان ها در خم چوگان ماست

در ریاض ما نروید سرو اقبال بلند

بخت خرم، سبزه بیگانه بستان ماست

دست ما در بند چین آستین افتاده است

ورنه تیغ کهکشان در قبضه فرمان ماست

نیست آیین تکلف شیوه ارباب فقر

هر که روزی از دل خود می خورد مهمان ماست

برگ عیش کوچه گردان جنون در باغ نیست

چون شوند آزاد طفلان، فصل گلریزان ماست

گر دل ما کعبه غم نیست صائب از چه روی

روی غم هر جا که باشد در دل ویران ماست؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۹۵۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عطار

طرقوا یا عاشقان کین منزل جانان ماست

زانچه وصل و هجر او هم درد و هم درمان ماست

راه ده ما را اگر چه مفلسان حضرتیم

آیت قل یا عبادی آمده در شان ماست

نیستم اینجا مقیم ای دوستان بر رهگذر

[...]

ابن یمین

آن کزو داریم درد دل دوای جان ماست

درد کز جانان بود سرمایه درمان ماست

یوسف مصر دلست و همچو جان ما را عزیز

بی رخش فردوس اعلی کلبه احزان ماست

آبروئی نیست ما را پیش آن سلطان حسن

[...]

جهان ملک خاتون

آن قد چون نارون بنگر که از بستان ماست

و آن گل سیراب بنگر کز سرابستان ماست

نغمه ی بلبل شنو در بوستان بر روی گل

وآن فغان و ناله و آشوب کز دستان ماست

گفت سروی ناز دیدم در کنار جویبار

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
حافظ

مدتی شد کآتش سودای تو در جان ماست

زآن تمنایی که دایم در دل ویران ماست

مردم چشمم به خوناب جگر غرقند از آن

چشمهٔ مهر رخش در سینهٔ نالان ماست

آب حیوان قطره‌ای زآن لعل همچون شکر است

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

عشق او آب حیات و آن حیات جان ماست

این چنین سرچشمه ای در جان جاویدان ماست

گنج عشق او که در عالم نمی گنجد همه

از دل ما جو که جایش در دل ویران ماست

جان ما با غیر اگر باری حکایت کرده است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه