عنصری » قصاید » شمارهٔ ۶ - در مدح شاه ناصر الدین بوالمظفر
عنبر است آن حلقه گشته زلف او یا چنبر است
چنبر است آری ولیکن چنبر اندر عنبر است
اصل او از زنگ و بر یک اصل او سیصد شکن
هر شکنجی را که بینی ز اصل او سیصد سر است
هر سری را باز سیصد بند گوناگون چنانک
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۴
شهریارا خرمی کن کاول شهریور است
با دلارامی که با هر شادئی اندر خور است
جان و دل را مونس است و با گل و با نرگس است
نوبهار مجلس است و آفتاب لشگر است
این جهان همچون صدف گشت و تو او را گوهری
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸
این جهان را سایه تو باد بر سر جاودان
زانکه چندانی که هستی این جهان جان پرور است
گرد سم اسب تو در چشم شاهان توتیا است
نعل سم اسب تو بر فرق میران افسر است
گر کسی صد سال یزدان را پرستد روز و شب
[...]
سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱ - در مدح افتخار دین علی
ای جوانبختی که تخت بختت از کیوان براست
در فلک فرمانبر رأی تو سعد اکبر است
بر بداندیشان تو بهرام کینه گستر است
مجلس بزم ترا خورشید رخشان ساغر است
چون قدح گیری بمجلس زهره چون رامشگر است
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱
ذرهای اندوه تو از هر دو عالم خوشتر است
هر که گوید نیست دانی کیست آن کس کافر است
کافری شادی است و آن شادی نه از اندوه تو
نی که کار او ز اندوه و ز شادی برتر است
آن کزو غافل بود دیوانهای نامحرم است
[...]
عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰
چرخ مردم خوار اگر روزی دو مردمپرور است
نیست از شفقت مگر پرواری او لاغر است
زان فلک هنگامه میسازد به بازی خیال
کاختران چون لعبتانند و فلک چون چادر است
عاقبت هنگامهٔ او سرد خواهد شد از آنک
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - قصیدهٔ دریای ابرار «این تلخ می که هست دل مرده را حیات زهر است در دهان حریفان بد فعال»
کوس شه خالی و بانک غلغلش درد سر است
هر که قانع شد به خشک و تر شه بحر و بر است
تا ز هر بادی به جنبی ، پا به دامن کش چو کوه
کادمی مشتی غبار و عمر باد صرصر است
شکرگو ، ار فقر نفست را کشد ، زیرا خلیل
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹
غمزه بیمار یار، از ناتوانی خوشترست
قامتش را در طبیعت، اعتدالی دیگر است
چشم بیمار تو در خواب است و ابرو بر سرش
ای خوشا، بیمار، کش پیوسته باری بر سر است
زیر لب با ما حدیثی گو، که این بیمار را
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۵ - بحرالاسرار
مشعل خورشید کز نورش جهان را زیور است
چند باشی گرم در چهرش که طشت آذر است
داغها دارد فلک بر سینه از مهر رخش
پینه های داغ باشد آن که گویی اختر است
تا زداید زنگ از آیینه چرخ کبود
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۶ - تجدید مطلع
تاج سلطانی که ترک اولش ترک سر است
هر که سودایش ز سر بنهاد دایم سرور است
فقر، سلطانی است، از دست تهی افغان مکن
زانکه اهل فقر را ویرانه قصر قیصر است
از متاع عالمت گر هست نقدی صرف کن
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۷ - تجدید مطلع
آن شهنشاهی که مداحش خدای داور است
ساقی روز جزا قسام خلد و آذر است
شهسوار «لافتی » یعنی علی مرتضی
آن که شهرستان علم صدر عالم را در است
صاحب سر سلونی » رازدار «لوکشف »
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶
تارک درویش تارک فارغ از تاج زر است
کمترین ترک از کلاه تارکش ترک سر است
کی مکمل گردد از ترک دو عالم آن کلاه
زانکه ترک دیدن آن ترک ترکی دیگر است
سخره نفس بهیمی را نزیبد تاج فقر
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸
یار رفت از دیده لیکن روز و شب در خاطر است
گر به صورت غایب است اما به معنی حاضر است
عاشق اندر ظاهر و باطن نبیند غیر دوست
پیش اهل باطن این معنی که گفتم ظاهر است
در حضور دوست هر جانب نظر کردن خطاست
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۶
کنگر ایوان شه کز کاخ کیوان برتر است
رخنه ها دان کش به دیوار حصار دین در است
چون سلامت ماند از تارج نقد این حصار
پاسبان در خواب و بر هر رخنه دزدی دیگر است
چیست زر ناب رنگین گشته خاکی ز آفتاب
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۷
حبذا قصری که ایوانش ز کیوان برتر است
قبه والای او بالای چرخ اخضر است
سرکشیده ست آنچنان بالا که گویی چرخ را
کنگر اطراف بامش شرفه های افسر است
کعبه از سنگ است و هر سنگی که در بنیاد اوست
[...]
جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۳۲ - امیر علی شیر نوایی
آتشین لعلی که تاج خسروان را زیور است
اخگری بهر خیال خام پختن در سر است
جامی » بهارستان » روضهٔ هشتم (در حکایات حیوانات) » بخش ۹
با کسی منشین که نبود با تو در گوهر یکی
رشته پیوند صحبت اتحاد گوهر است
جنس را با جنس و با ناجنس اگر گیری قیاس
این به سان آب و روغن، وان چو شیر و شکر است
کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
روشنی در چشم ما از روی آن مه پیکر است
چونکه آن زهره جبین خود آفتاب اظهر است
روی خود می بیند او از چشمهای روشنش
روی او در چشم خود دیدم بجانم مظهر است
ما ره اسم و صفات و فعل را دانسته ایم
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸
صدهزاران چشم اگر بر روی یوسف ناظر است
از خریداران به یک دیدن محبت ظاهر است
گر کنی زینگونه در کار محبان زهر چشم
چشم تا بر هم زنی کار حریفان آخر است
نقش ابروی ترا تا قبله دل ساختم
[...]
شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش پنجم
کنگر ایوان شه کز کاخ کیوان برتر است
رخنه ها دان کش به دیوار حصار دین دراست
چون سلامت ماند از تاراج نقد این حصار
پاسبان در خواب و بر هر رخنه دزدی دیگر است
گر ندارد سیم و زر دانا منه نامش گدا
[...]