گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۲

 

ای خوش آن وقتی که آن بدعهد با ما یار بود

این متاع درد را در کوی او بازار بود

بوستانها کاندر او بودیم خوش با دوستان

آن همه گلها تو پنداری سراسر خار بود

بارها بینم به خود آن عیش را یاد آورم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۸

 

دوش چشم من به خواب و بخت من بیدار بود

شب همه شب مونس جانم خیال یار بود

دیدمش در خواب چون بیدار شد بخت اندکی

اینقدر زین بخت خواب آلود هم بسیار بود

لعل او در خنده هر باری که شکربار گفت

[...]

جامی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴

 

دوش جانم در هوای آن خط و رخسار بود

شب همه شب در سرم سودای زلف یار بود

با وجود روی جان افروز و قددلربات

عاشقان را از بهشت و حور و طوبی عار بود

مونس دردت نه تنها این زمانم کز ازل

[...]

اسیری لاهیجی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

دوش چشمم هم به خواب از فکر و هم بیدار بود

در میان خواب و بیداری دلم با یار بود

گرچه بود از هر دو جانب بر دهن مهر سکوت

ناز او را با نیاز من سخن بسیار بود

کار من دامن گرفتن کار او دامن کشی

[...]

محتشم کاشانی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

دوش در کویی عجب بی لطفیی در کار بود

تیغ در دست تغافل سخت بی زنهار بود

رفتن و ناآمدن سهل است با خود خوش کنیم

دیده را نادیده کرد و رفت این آزار بود

رسم این می‌باشد ای دیر آشنای زود سر

[...]

وحشی بافقی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

شب که جانم خسته از بیم وداع یار بود

ناله‌های خفته در دل بر لبم بیدار بود

لخت لخت دل ز مژگان سوی چشمم بازگشت

بینوا گویی چو من لب تشنه دیدار بود

کاروان گریه گویی از جگر آمد که دوش

[...]

فصیحی هروی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱۵

 

از سعادت در دماغش بیضه پندار بود

مغز مغرور هما را استخوان در کار بود

عشق در هر دل که شمع بیقراری بر فروخت

اولین پروانه اش مهر لب اظهار بود

خانه ما در پناه پستی دیوار ماند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱۶

 

یوسف ما در دل چه بر سر بازار بود

این گل از صبح ازل شیدایی دستار بود

پیشطاق شهرت از شعر بلندم رتبه یافت

اینچنین زلفی رخ این صفحه را در کار بود

کوه و صحرا پر شد از آوازه زنجیر من

[...]

صائب تبریزی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

در رهت چون نقش پا امشب دو چشمم چار بود

بر سر مژگان نگه خار سر دیوار بود

هر چه گفتم تلخ گفتم هر چه خوردم بود زهر

در دهان من زبان گویا زبان مار بود

از دهان ساغرم می آمد امشب بوی خون

[...]

سیدای نسفی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۴

 

بی تو دل در خوردن غم مرغ آتشخوار بود

در گلو ما را نفس چون ناله در منقار بود

پی به خود نابرده در تن پروری عمرت گذشت

بود اگر گنجی نهان در زیر این دیوار بود

موجهٔ دریای رحمت در نظر آمد مرا

[...]

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸۵

 

برگ و ساز عندلیبان زین چمن‌ گفتار بود

پرفشانیها بقدر شوخی منقار بود

سطر آهی‌ کز جگر خواندم سواد ناله داشت

مسطر این صفحه یکسر موج موسیقار بود

از شکست دل شدم فارغ زتعمیر هوس

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸۶

 

دیده را مژگان بهم آوردنی درکار بود

ورنه ناهمواری وضع جهان هموار بود

دور رنج و عیش‌ چون شمع آنقدر فرصت نداشت

خار پا تا چشم واکردن ‌گل دستار بود

داغ حسرت‌کرد ما را بی‌صفاییهای دل

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸۸

 

مطلبی‌ گر بود از هستی همین آزار بود

ورنه در کنج عدم آسودگی بسیار بود

زندگی‌جز نقد وحشت درگره چیزی نداشت

کاروان رنگ و بو را رفتنی در بار بود

غنچه‌ای پیدا نشد بوی گلی صورت نبست

[...]

بیدل دهلوی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۳۵ - بیدل دهلوی

 

مقصد از هستی ما رنج و غم و آزار بود

ورنه در کنج عدم آسودگی بسیار بود

رضاقلی خان هدایت
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۳۵ - بیدل دهلوی

 

مقصد از هستی ما رنج و غم و آزار بود

ورنه در کنج عدم آسودگی بسیار بود

رضاقلی خان هدایت
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی فاطمة الزهراء سلام الله علیها » شمارهٔ ۴ - فی رثاء الصدیقة الطاهرة سلام الله علیها

 

سینه ای کز معرفت گنجینۀ اسرار بود

کی سزاوار فشار آندر و دیوار بود؟

طور سینای تجلی مشعلی از نور شد

سینۀ سینای وحدت مشتعل از نار بود

نالۀ بانو زد اندر خرمن هستی شرر

[...]

غروی اصفهانی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

آنکه اندر دوستی ما را در اول یار بود

دیدی آخر بهر ملت دشمن خونخوار بود

وآن که ما او را صمد جو سال‌ها پنداشتیم

در نهانش صد صنم پیچیده در دستار بود

زاهد مردم فریب ما که زد لاف صلاح

[...]

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

پاسبان خفته این دار گر بیدار بود

کی برای کیفر غارتگران بی‌دار بود

پرده دل تا نشد چاک از غمت پیدا نگشت

کز پس یک پرده پنهان صدهزار اسرار بود

ناتوانی بین که درمان دل بیمار خویش

[...]

فرخی یزدی
 
 
sunny dark_mode