شب که جانم خسته از بیم وداع یار بود
نالههای خفته در دل بر لبم بیدار بود
لخت لخت دل ز مژگان سوی چشمم بازگشت
بینوا گویی چو من لب تشنه دیدار بود
کاروان گریه گویی از جگر آمد که دوش
قطرههای اشک ما را نالهها در بار بود
دامنم از پارههای دل گلستان گشت آه
یاد روزی کز تماشا دیدهام گلزار بود
جان شب از خون جگر مرثیه ما مینوشت
این قدر هم مرحمت ز آن بیوفا بسیار بود
شرم عشقم میکشد کز دولت وصلش دو روز
شعلههای دوزخ غم در جگر بیکار بود
بی تو هرگز نوبر سیر سر مژگان نکرد
سالها گویی فصیحی را نگه بیمار بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این متن از حالت دلشکستگی و ناامیدی خود در شب وداع با یار مینویسد. او احساس میکند که دلش نالههایی از غم و بیقراری دارد و به یاد روزهایی میافتد که در کنار یار بوده است. گریه و اشک او به حدی است که گویی کاروانی از اندوه به جگرش رسیده، و دلش از یاد و خاطرات یار پر شده است. او به شدت از فقدان یار رنج میبرد و به حسرت روزهای وصال مینالد. در نهایت، او میگوید که بدون یار، غم و احساس تنهاییاش به حدی است که انگار سالهاست در حالت بیماری به سر میبرد.
هوش مصنوعی: در شب که جانم به خاطر ترس از جدایی محبوب خسته بود، ناگفتههای درونم به طور ناگهانی بر لبهایم جاری شد.
هوش مصنوعی: چشمهایم به مژگانهایش خیره شده است و دل من به سوی آنها پرواز میکند. به نظر میرسد که او هم مانند من، در جستجوی دیدار و ارتباطی عمیق است.
هوش مصنوعی: کاروانی از افرادی که به شدت در حال گریه هستند، از عمق وجودشان به صدا درآمدهاند و دیشب اشکهای ما به حال و هوای ناله در آمده بود.
هوش مصنوعی: دستهایم مانند دشت پر از گل شده است، آه از یاد روزی که با نگاه کردن به باغ، زیباییهای آن را درک کردهام.
هوش مصنوعی: در دل شب، روح و زندگی از رنج و غم ما به وجود میآمد و ما را مینواخت. حتی این مقدار مهربانی که از آن بیوفا میدیدیم، خیلی زیاد بود.
هوش مصنوعی: عشق من شرمنده است زیرا به خاطر خوشی ناشی از وصالش، دو روز تمام آتش دردهای دوزخی در دل بیکار من خاموش شد.
هوش مصنوعی: بدون تو، هیچ وقت چشمهایم شادی و زیبایی نداشتند. انگار سالهاست که یک سخنران بیمار و ناتوان در گفتن حرفهای دلنشین هستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خوش آن وقتی که آن بدعهد با ما یار بود
این متاع درد را در کوی او بازار بود
بوستانها کاندر او بودیم خوش با دوستان
آن همه گلها تو پنداری سراسر خار بود
بارها بینم به خود آن عیش را یاد آورم
[...]
دوش چشم من به خواب و بخت من بیدار بود
شب همه شب مونس جانم خیال یار بود
دیدمش در خواب چون بیدار شد بخت اندکی
اینقدر زین بخت خواب آلود هم بسیار بود
لعل او در خنده هر باری که شکربار گفت
[...]
دوش جانم در هوای آن خط و رخسار بود
شب همه شب در سرم سودای زلف یار بود
با وجود روی جان افروز و قددلربات
عاشقان را از بهشت و حور و طوبی عار بود
مونس دردت نه تنها این زمانم کز ازل
[...]
دوش چشمم هم به خواب از فکر و هم بیدار بود
در میان خواب و بیداری دلم با یار بود
گرچه بود از هر دو جانب بر دهن مهر سکوت
ناز او را با نیاز من سخن بسیار بود
کار من دامن گرفتن کار او دامن کشی
[...]
دوش در کویی عجب بی لطفیی در کار بود
تیغ در دست تغافل سخت بی زنهار بود
رفتن و ناآمدن سهل است با خود خوش کنیم
دیده را نادیده کرد و رفت این آزار بود
رسم این میباشد ای دیر آشنای زود سر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.