گنجور

 
فصیحی هروی

شب که جانم خسته از بیم وداع یار بود

ناله‌های خفته در دل بر لبم بیدار بود

لخت لخت دل ز مژگان سوی چشمم بازگشت

بینوا گویی چو من لب تشنه دیدار بود

کاروان گریه گویی از جگر آمد که دوش

قطره‌های اشک ما را ناله‌ها در بار بود

دامنم از پاره‌های دل گلستان گشت آه

یاد روزی کز تماشا دیده‌ام گلزار بود

جان شب از خون جگر مرثیه ما می‌نوشت

این قدر هم مرحمت ز آن بی‌وفا بسیار بود

شرم عشقم می‌کشد کز دولت وصلش دو روز

شعله‌های دوزخ غم در جگر بیکار بود

بی تو هرگز نوبر سیر سر مژگان نکرد

سال‌ها گویی فصیحی را نگه بیمار بود

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

ای خوش آن وقتی که آن بدعهد با ما یار بود

این متاع درد را در کوی او بازار بود

بوستانها کاندر او بودیم خوش با دوستان

آن همه گلها تو پنداری سراسر خار بود

بارها بینم به خود آن عیش را یاد آورم

[...]

جامی

دوش چشم من به خواب و بخت من بیدار بود

شب همه شب مونس جانم خیال یار بود

دیدمش در خواب چون بیدار شد بخت اندکی

اینقدر زین بخت خواب آلود هم بسیار بود

لعل او در خنده هر باری که شکربار گفت

[...]

اسیری لاهیجی

دوش جانم در هوای آن خط و رخسار بود

شب همه شب در سرم سودای زلف یار بود

با وجود روی جان افروز و قددلربات

عاشقان را از بهشت و حور و طوبی عار بود

مونس دردت نه تنها این زمانم کز ازل

[...]

محتشم کاشانی

دوش چشمم هم به خواب از فکر و هم بیدار بود

در میان خواب و بیداری دلم با یار بود

گرچه بود از هر دو جانب بر دهن مهر سکوت

ناز او را با نیاز من سخن بسیار بود

کار من دامن گرفتن کار او دامن کشی

[...]

وحشی بافقی

دوش در کویی عجب بی لطفیی در کار بود

تیغ در دست تغافل سخت بی زنهار بود

رفتن و ناآمدن سهل است با خود خوش کنیم

دیده را نادیده کرد و رفت این آزار بود

رسم این می‌باشد ای دیر آشنای زود سر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه