گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۲۸

 

اولش خواندند و کردند عاقبت از آن جناب

منع آب زمره دور از حساب

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۲۸

 

سال و مه خفاش و ش مستور همچون آفتاب

بی نقاب دختران بوتراب

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۳۳

 

خاکیان را دست بر لب تا رود گردون به تاب

زالتهاب تا شود گیتی خراب

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۴۴

 

ساقیان بزم کوثر را جگر از قحط آب

زالتهاب همچو بر آتش کباب

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۴۵

 

عامران ملک امکان را زسیل قحط آب

با عتاب خاندان کردی خراب

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۷۴

 

آنکه لعلش تشنگان را می دهد جام شراب

دل کباب بهر یک پیمانه آب

یغمای جندقی
 

رشحه » شمارهٔ ۶ - مطلع یک غزل

 

آن بت گل چهره یارب بسته از سنبل نقاب

یا به افسون کرده پنهان در دل شب آفتاب

رشحه
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

خط و زلفت چیست با آن روی همچون آفتاب

صبح روشن شام تیره غنبر ترسیم ناب

خصم عقل و دین و صبر هوشم این چارند مست

غمزه کافر چشم جادو خال هند و لب سراب

چار چیز از چار چیزم کرده مستغنی بدهر

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

تا برد رنج خمار و تا زداید رنج خواب

ساغر می از خم گردون برآورد آفتاب

یا رب این می از کجا خورده که همچون بخت من

نرگس مخمور ساقی برنمیخیزد زخواب

مطرب زهره جبین بذله بخوان چنگی بزن

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

آفتاب طلعتت رازلف مشکین شد سحاب

عز من قال ان شمس قد توارت بالحجاب

گفتمش یا لیت بودی خاک راهت سر بگفت

قد یقول الکافر یا لیتنی کنت تراب

بی حساب این قوم تا کی خون مردم میخورند

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۱۲ - عطار نیشابوری رَوَّحَ اللّهُ رَوْحَهُ

 

وقت‌کوچ‌است الرحیل ای دل ازین جای خراب

تا ز حضرت سوی جانت ارجعی آید خطاب

گر چنان گردی جدا از خود که باید شد جدا

ذرّه‌ای گردد به پیش نور جانت آفتاب

تو چنان دانی که هستی با بزرگان هم عنان

[...]

رضاقلی خان هدایت
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - در مدح خاتم انبیا صلی‌الله علیه و آله

 

از سروش وحدتم بر گوش هوش آمد خطاب

یافتی لا تبطل الاوقات فی عهدالشباب

بعد ازین در کنج عزلت پای در دامن کشم

من کجا و مستی و میخانه و جام شراب

تا توانم نغمهای نای وحدت را شنید

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸ - در تهنیت عید مولود امیرالمؤمنین علیه‌لسلام و مدح پادشاه جمجاه ناصرالدین شاه خلدالله ملکه

 

خیمهٔ زربفت زد بر چرخ نیلی آفتاب

از پرند نیلگون آویخت بس زرین طناب

بال بگشود از پس شام سیه صبح سفید

همچو سیمین شاهبازی از پی مشکین غراب

عنبرین‌موی شب‌ارکافورگون شدعیب نیست

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ - هنگام نهضت عباس‌شاه غازی طاب‌ثراه از خراسان و ماندن محمدشاه غازی نورالله مرقده فرماید

 

آنچه من بینم به بیداری نبیندکس به خواب

زانکه در یکحال هم در راحتم هم در عذاب

گاه‌گریم چون صراحی‌گاه خندم چون قدح

گاه بالم چون صنوبرگاه نالم‌چون رباب

بر به حال من یکی بنگر به چشم اعتبار

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲ - د‌ر مدح حسین‌خان نظام‌الدوله فرماید

 

ای ترا در چهره آب و وی ترا در طره تاب

در دلم‌زان آب تاب و بر رخم زین تاب آب

هست‌در چشمم عیان‌و هست‌در جسمم نهان

هرچه‌در روی‌تو آب و هرچه در موی تو تاب

آب و تاب روی و مویت برده آب و تاب من

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴ - در تهنیت نظام‌الدوله هنگام آوردن خلعت شاهنشاه غازی در هنگام ولیعهدی

 

صبحدم کز جانب مشرق برآمد آفتاب

همچو بخت پادشه بیدار شد چشمم ز خواب

روی ناشسته ز دم جامی مئی کز بوی او

تا لب گور آید از لبهای من بوی شراب

زان مئی کز جام کیخسرو جهان‌بین‌تر شود

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵ - مطلع ثانی

 

در همایون ساعتی فرخنده چون عهد شباب

در بهین روزی چو روز وصل خوبان دیریاب

در مبارکتر دمی‌کز اتصالات سعود

تا ابد در عرصهٔ‌ گیتی نبینی انقلاب

خلعتی آمدکه‌گویی‌کرده نساج ازل

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶ - در شکرانه سلامتی ذات اقدس شهریاری دام ملکه د‌ر فتنهٔ باب علیه‌اللعنه و ا‌لعذاب

 

ساقی امشب می پیاپی ده که من بر جای آب

نذر کردستم کزین پس‌ می ننوشم جز شراب

منت ایزد را که شه رست از قضای آسمان

ور نه در معمورهٔ هستی فتادی انقلاب

چشم بخت عالمی از خواب غم بیدار شد

[...]

قاآنی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

چاره ی اندوه را ساقی نبینم جز شراب

هر قدر آبادم افزون خواهی افزون کن خراب

واعظ از نیران سخن راند من از کوثر بلی

باشد او را طبع آتش هست ما راخوی آب

فتنه ی بابل به بیداری دگر کس ننگرد

[...]

صفایی جندقی
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
sunny dark_mode