گنجور

 
یغمای جندقی

شهسوار دین فکندی از تکاور آسمان

آسمان شرمی آخر آسمان

آسمانی با زمین کردی برابر آسمان

آسمان شرمی آخر آسمان

محشری بینم بپا در هفت کشور آسمان

آسمان شرمی آخر آسمان

شام عاشوراست این یا صبح محشر آسمان

آسمان شرمی آخر آسمان

این تطاول ها که در پاس مراد مشرکین

خود زکین می کنی با شاه دین

کافرستم گر کند کافر به کافر آسمان

آسمان شرمی آخر آسمان

آفتابی را که شاه اختران زیبد غلام

زاهتمام صبح آوردی به شام

جاودان بر گشته بادت دور اختر آسمان

آسمان شرمی آخر آسمان

هر طرف خصمی پی خونریز بر کف درکمین

تیغ کین مانده تنها شاه دین

شرمی آخر یکتن و یک دشت لشکر آسمان

آسمان شرمی آخر آسمان

حنجری کآزرده بود از بوسه خیرالانام

تشنه کام بر مراد اهل شام

گوش تا گوشش بفرسودی به خنجر آسمان

آسمان شرمی آخر آسمان

شیشه آمد ساقی بزم شهادت را به سنگ

مست رنگ شیشه و جامت به چنگ

خاکت اندر شیشه و خونت به ساغر آسمان

آسمان شرمی آخر آسمان

یوسف مصر ولایت را درافکندی به چاه

آه آه در جزای این گناه

جاودان بشکسته بادت چرخ و چنبر آسمان

آسمان شرمی آخر آسمان

چند چند از چنگل زاغان کهسار خلاف

در مصاف از تطاول و اعتساف

طایران قدس را می بشکنی پر آسمان

آسمان شرمی آخر آسمان

کام طفلان خشک و چشم لجه رحمت پر آب

ز اضطراب قلزمت گردد سراب

شرم از آن لب های خشک و دیده تر آسمان

آسمان شرمی آخر آسمان

ناله لب تشنگان می بشنو از منع فرات

در فلات دست شسته از حیات

زیبقت در گوش باد آخر نه ای کر آسمان

آسمان شرمی آخر آسمان

بانوان ستر عصمت را که آمد ز افتخار

برده وار شخص حرمت پرده دار

رخ گشاده می بری کشور به کشور آسمان

آسمان شرمی آخر آسمان

در بیابانی که ناید وحشی آنجا زالتهاب

دل کباب از پی یک جرعه آب

می بری صید حرم را بی گنه سر آسمان

آسمان شرمی آخر آسمان

ساقیان بزم کوثر را جگر از قحط آب

زالتهاب همچو بر آتش کباب

می نگردی آب بادت خاک بر سر آسمان

آسمان شرمی آخر آسمان

آهوان چین عزت بین به صد خواری اسیر

خیر خیر از سگان شیرگیر

چند گرگی شرمی از روی غضنفر آسمان

آسمان شرمی آخر آسمان

ذره آهن دلت از آه یغما نرم نیست

شرم نیست یک جوت آزرم نیست

شرمی آخر آسمان آزرمی آخر آسمان

آسمان شرمی آخر آسمان