گنجور

 
یغمای جندقی

شهسوار ملک دین از زین فتاد ای آسمان

آسمان از تو داد ای آسمان

تا زمین ساکن نگردی بر مراد ای آسمان

آسمان از تو دادی ای آسمان

آخر از باد مخالف صرصری دوزخ نسیم

بس عظیم ساختی بی هیچ بیم

خاک اولاد نبی دادی بباد ای آسمان

آسمان از تو داد ای آسمان

خون گشادی ازمژه بستی به صد تشویش و غم

از ستم بال مرغان حرم

شرم بادت شرم ازین بست و گشاد ای آسمان

آسمان از تو داد ای آسمان

خون چکید از چشم زهرا اخترت زیر و زبر

سر به سر اشک خون وز چشم تر

قطره قطره هر سحر بر رخ چکاد ای آسمان

آسمان از تو داد ای آسمان

عامران ملک امکان را زسیل قحط آب

با عتاب خاندان کردی خراب

لطف کردی خانه ات آباد باد ای آسمان

آسمان از تو داد ای آسمان

چون سیاووشش به خاک افکنده کشتی خوار وزار

خصم وار آنکه زیبد زافتخار

خاک نعل مرکبش تاج قباد ای آسمان

آسمان از تو داد ای آسمان

تا پذید تخت صاحبدولتی دادی بباد

ازدیاد دولت آل زیاد

کم مبادت مرحمت دولت زیاد ای آسمان

آسمان از تو داد ای آسمان

از خطا خون حرامی محترم کردی حلال

بی ملال زین گنه نی انفعال

با یزیدت حشر با این اعتقاد ای آسمان

آسمان از تو داد ای آسمان

گر فرامش کردم از محشر مدان در اعتقاد

کج نهاد کم قیامت تا معاد

برد رستاخیز این ماتم زیاد ای آسمان

آسمان از تو داد ای آسمان

مفتی شرع پیمبر را به رسم آزمون

از جنون می دهی فتوی به خون

با فقیهت حشر با این اجتهاد ای آسمان

آسمان از تو داد ای آسمان

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode