گنجور

 
یغمای جندقی

باز چرخ سفله پرور طرح دیگر می کشد

از نیام شمر خنجر می کشد

بر سر ارباب دین بی داد لشکر می کشد

از نیام شمر خنجر می کشد

خود ز روبه بازی گرگ فلک گوئی روان

بی امان زور بازوی سگان

بر سر شیر خدا شمشیر دیگر می کشد

از نیام شمر خنجر می کشد

چون نیفتد رازها از پرده طاقت برون

بی سکون صد جهان دل بل فزون

شمسه ایوان عصمت چادر از سر می کشد

از نیام شمر خنجر می کشد

آنکه لعلش تشنگان را می دهد جام شراب

دل کباب بهر یک پیمانه آب

تشنه لب بر خنجر بیداد حنجر می کشد

از نیام شمر خنجر می کشد

خسرو دین داد تا حنجر به تیغ اهل شام

تشنه کام بر جهان از انتقام

خسرو سیارگان هر بام خنجر می کشد

از نیام شمر خنجر می کشد

در وصال آباد کوی دوست در عین بکا

از حیا تا دم صبح جزا

چشم آدم خجلت از روی پیمبر می کشد

از نیام شمر خنجر می کشد

تا به خون لب تشنه پر زد شاهباز اوج دین

بر زمین در فلک روح الامین

پرزنان چون طایر بسمل به خون پر می کشد

از نیام شمر خنجر می کشد

شاهد خلوت سرای چارم از بهر عزا

در سما با دو صد شور و نوا

نطع مشکین بر سر زرینه معجر می کشد

از نیام شمر خنجر می کشد

فارس مضمار این نه پهنه فیروزه فام

صبح و شام تا به روز انتقام

دامن خفتان به خوناب شفق پر می کشد

از نیام شمر خنجر می کشد

بازکش یغما عنان از عرصه این داستان

کز فغان از نهاد انس و جان

رفته رفته شور این ماتم به محشر می کشد

از نیام شمر خنجر می کشد