روز محشر عاشقان را با قیامت کار نیست

کار عاشق جز تماشای و صال یار نیست

از سر کویش اگر سوی بهشتم می برند

پای ننهم که در آنجا وعدهٔ دیدار نیست

گر شوند این خلق عالم سر بسر خصمان من

من روا دارم نگارا چون تو باشی آن من

ای خداوندان مال العتبار الاعتبار

ای خداوندان قال الاعتذار الاعتذار

پیش ازاین کاین جان عذرآورفروماند ز نطق

پیش از آن کین چشم عبرت بین فرو ماند زکار

توبه پیش آرید و نادم از گُنه کاری خویش

[...]

از ز دردت خستگان را بوی درمان آمده

یاد تو مر عاشقان را راحت جان آمده

صد هزاران عاشق سر گشته بینم بر امید

در بیابان غمت الله گویان آمده

سینه ها بینم ز سوز هجر تو بریان شده

[...]

جسدا قومی که داد بندگی را داده اند

ترک دنیا کرده اند و از همه آزاده اند

روزه با روزه و در گوشه بنشسته اند

باز شبها در مقام بندگی استاده اند

طرفه العینی نبوده غافل از حضرت ولی

[...]

نیست عشق لایزالی را در آندل هیچ کار

کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار

هیچکس را نامده از دوستان در راه عشق

بی زوال ملک صورت ملک معنی در کنار

تا که از دون همتی ما منزل اندر جان کنیم

رخت بربندیم از جان قصد آن جانان کنیم

عالمی در وادی عشق تو سرگردان شدند

تا که یابد بر در کعبه قبولت بر و بار

چون وصال یار نبود گو دل و جانم مباد

چون شه و فرزین نماند خاک بر سر فیل را

عالمی در بادیه مهر تو سرگردان شدند

تاکه یابد بر در کعبه قبولت بردبار

بی تو ای آرام جانم زندگانی چون کنم

چون نباشی در کنارم شادمانی چون کنم؟

اندرین عالم غریبی زان همیگردی ملول

تا ارحنا با بلالت گفت باید بر ملاء

نیست عشق لایزالی را در آن دل هیچکار

کوهنوز اندر صفات خویش ماندست استوار

هر که در میدان عشق نیکوان گامی نهاد

چار تکبیری زند بر ذات خود لیل و نهار

طیلسان موسی و نعلین هارونت چه سود

چون به زیر یک ردا فرعون داری صد هزار

تا کی از دار غروری سوختی دار سرور

تا کی از دار فراری ساختی دار قرار

باش تا از صدمه صور سرافیلی شود

صورت خوبت نهان و سیرت زشت آشکار

چند جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان

تا گمان اندر یقین آمد یقین اندر گمان

چون حقیقت بنگریدم زونبد خالی یکی

عاشق و معشوق من بودم ببین این آستان

خیز یارا خیز تا در نیستی یکدم زنیم

آتش اندر خرمن آل بنی آدم زنیم

هر چه اسبابست آنراجملگی جمع آوریم

پس بحکم نیستی آنرا سپس بر هم زنیم

روز محشر عاشقانرا با قیامت کار نیست

کار عاشق جز تماشای وصال یار نیست

از سر کویش اگر سوی بهشتم می برند

پای ننهم که در آنجا وعده دیدار نیست

گر شوند این خلق عالم سربسر خصمان من

من روا دارم نگارا چون تو باشی آن من

ای خداوندان مال الاعتبار الاعتبار

ای خداوندان قال الاعتذار الاعتذار

پیش از این کاین جان عذر آور فروماند ز نطق

پیش از آن کین چشم عبرت بین فروماند ز کار

تو به پیش آرید و نادم از گنه کاری خویش

[...]