گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

پیر طریقت گوید: خداوندا یادت چون کنم که خود دریادی و بنده را از فراموشی فریادی خداوندا هر که در رسید غمان وی برسید نیازمند ترا ز ذاکران در دو گیتی کیست؟ و بنده را بهتر از شادی تو چیست؟ تو خود یاد خودی ویراچه شناسی؟ سفر نکرده منزل چه دانی؟ دوست ندیده و نشناخته از نشان او چه خبر داری؟

معبود خودی وعابد خویشتنی

زیرا که برای خود کنی هر چه کنی

اگر بجان خطر کنی با خطر شوی و گر روزی به کوی حقیقت گذر کنی آن بینی که هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و به خاطر هیچ آدمی خطور نکرده

یکبار به کوی ما گذر باید کرد

در صنع لطیف ما نظر باید کرد

گر گل خواهی بجان خطر باید کرد

دل را ز وصال ما خبر باید کرد

بنده من نشان مهربانی ما آنست که نخست ما تو را یاد کردیم سپس تو ما را یاد کردی نخست من تو را خواستم پس از آن تو مرا خواستی

ترا باشد هم از من روشنائی

بسی گردی و پس هم با من آئی

شکر گاهی بر دیدار نعمت است و گاهی بر دیدار نعمت بخش و بر مشاهده ذات او این شکر اهل نهایت است و آن شکر اهل بدایت خداوند چون بدانست که بیشتر بندگان یارائی سپاس ندارند کار بر ایشان آسان کرد و مهین شکر از ایشان فرونهاد و نگفت مرا شکرگزار باشید

بلکه گفت شکر نعمت بجای آرید و حق آن را بشناسید آنگاه از شناخت حق من و مشاهده ذات من نومید شوید که آن نه کار آب و گل است ونه حدیث جان و دل

تا که از دون همتی ما منزل اندر جان کنیم

رخت بربندیم از جان قصد آن جانان کنیم

هر که بتو زنده است هرگز نمیرد جان در تن اگر از تو محروم ماند چون مرده زندانی است زنده به حقیقت کسی است که با توأش زندگانی است

ز آنجا که جمال حسن آن دلبر ماست

ما در خور او نه ایم و او در خور ماست