گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

چیست کز من یاد نآید هیچش آن محبوب را

خود وفا گویی نمی باید که باشد خوب را

گربه صبر آشفته کاران را غرض حاصل بود

بیش از این ممکن نباشد احتمال ایوب را

طالب وصلم ولیکن عمر ضایع می کنم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

شمع ما برخاست بنشان ای پسر مصباح را

ساقیا روح الامین با ماست در ده راح را

الصّلای خفتگان مست در ده پیش از آنک

دردمند از بام مسجد فالق الاصباح را

می بده اصحاب را تا در هم آمیزند باز

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

ره نباشد در حریم عشق هر اوباش را

طاقت خورشید ناممکن بود خفاش را

پادشاهی نیست جز درویشی و آزادگی

پس میسر نیست هفت اقلیم جز قلاش را

گر تفرج می‌کنی باری بیا طوفی بکن

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

یاد آن شبها که بودی در کنارم آفتاب

بر لبم یاقوت لب در جام می لعل مذاب

هر چه مستظهر به تشریف حضورش گشتمی

کنج من چون کلبة عطار کردی مستطاب

در خرامیدی به حسن و بذله در دادی به لطف

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

دوش می دیدم که بودی در کنارم آفتاب

داشتی بر کف گرفته تا به لب جام شراب

دوستکامی خورد و بر دستم نهاد و بوسه داد

گفت امشب از لبم انصاف خواه و کام یاب

گاه از خورشید چون خفاش حیران بودمی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

دوش آمد بر سرم سرو خرامان نیمه شب

کیست گفتم آن که می آید بدین سان نیمه شب

خود به گوش او رسید آواز من گفت آشنا

آفتابی دیده ای ناخوانده مهمان نیمه شب

بی خبر بر جستم و در پایش افتادم که چیست

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

گر گذر کردی بتِ ما بر دیارِ سومنات

توبه کردی بت پرست از سجده ی عزّی ولات

هیچ اگر کشف الغطایی کردی از اطرافِ سر

التفاتی هم نکردندی به چندین ترّهات

از کمالِ نفسِ انسان حاصل ست این اقتباس

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

همنشین درد باید شد چو درمان بایدت

ترک جان باید گرفت ار وصل جانان بایدت

وصل جانان در نیابی تا ز جان در نگذری

مرد جانان نیستی بی شبهه تا جان بایدت

تن به دشواری فرو ده تا به آسانی رسی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

دل ز دست غم مده گر شادمانی بایدت

مرد جانان باش اگر جان و جوانی بایدت

رنج هجران کش ای اگر می وصل خواهی ای پسر

چون زمین شو پست اگر می آسمانی بایدت

وصل جانان را به جان باید خریدن بی مکاس

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

گر رقیبش دشمن جان است رضوان من است

ورهمه مالک بود در راه او جان من است

آب حیوانی کزو شد زنده ی جاوید خضر

گر زمن پرسند خاک کوی جانان من است

من چه غم دارم اگر بر چشم اهل روزگار

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

خوش ولایت ها که در تحتِ امورِ اولیاست

مصرِ استغنا و رومِ فقر و بغدادِ رضاست

بخشِ ایران قسمِ عشق و قسم توران بخش عقل

در میان آمویِ حکمت هم روان و هم رواست

هم خراسانِ سلامت هم عراق عافیت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

هر که از می توبه خواهد کرد تایب شد نخست

گو بیا تا من بیاموزم بدو شرط درست

گویمش چون دست گیرد قاضی شهرت به عهد

هم بر آن نیت که او کرده ست نیت کن نخست

توبه چون بر دست او کردی سبک بر پای خیز

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴

 

یک نفس با همدمی از هردو عالم خوش ترست

کنج خلوت خانه ای از ملکت جم خوش ترست

صحبت نامحرمان ناخوش تر از جان کندن است

آه از محرم که او جان یارمحرم خوش ترست

گرچه ما تنها نشینانیم و تنهائی خوش است

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰

 

گرچه در روح صبا مطلق حیاتی دیگرست

در عرق‌چین نگارم رایحاتی دیگرست

گر نبات مصر مشهورست در عالم به ذوق

رسته بر گرد لبش شیرین نباتی دیگرست

سرو بستان را که چندین شرح و وصفش می‌کنند

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

بر جمال دوست ما را وجد و حالی دیگرست

عاشقان را چشم باطن بر جمالی دیگرست

بی زبان و حرفشان باشد به جان با جان سخن

در میان این جماعت قیل و قالی دیگرست

روح را با روح راح عشق از مبدای کون

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

یار ما را همچو روح الله دمی جان‌پرورست

گرد بر گرد لبش چون چشمهٔ خضر اخضر است

پستهٔ شور لبش خاصیتی دارد عجب

در ادای بوسه جان‌بخش است اگرچه دلبرست

سرو او بر می‌دهد شفتالو و سیب و انار

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

عشقِ تو از در درآمد در میانِ جان نشست

دستِ بی رحمی گشاد و زیرِ پایم کرد پست

جامِ غم در داد و مستم کرد و با دیوانگی

چون بود دیوانه آن گاهی که باشد نیز مست

عشق مردِ پخته خواهد خام بودم من مگر

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

دوش رفتم در خرابات از نماز شام مست

مجلسی دیدم درو جمعی علی الاتمام مست

مست آدم مست حوّا مست فرزندان در او

زاهد معصوم مست و رند درد آشام مست

مست دربان مست رهبان مست مریم مست روح

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

یارب آن خلدست یا رویِ جهان آرایِ دوست

یارب آن سروِ خرامان است یا بالایِ دوست

یارب آن عشق است یا مهرست یا شوق است چیست

بند بر بندم چنین در بندِ سر تا پایِ دوست

دل دمی خرّم نباشد گر نبیند رویِ یار

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

باز دیدم خویشتن را در بهشتِ کویِ دوست

آبِ حیوان نوش کردم بر جمالِ رویِ دوست

دست در کش خفته لب بر چشمۀ حیوان یار

طوقِ گردن کرده مار حلقۀ گیسویِ دوست

در غلط می افکنم خود را و می گویم به دل

[...]

حکیم نزاری
 
 
۱
۲
۳
۵