بر جمال دوست ما را وجد و حالی دیگرست
عاشقان را چشم باطن بر جمالی دیگرست
بی زبان و حرفشان باشد به جان با جان سخن
در میان این جماعت قیل و قالی دیگرست
روح را با روح راح عشق از مبدای کون
هر نفس با یکدگر زان اتصالی دیگرست
تا به اکمال حقیقی کان مقام اولیاست
آن کمال نفس را در سر کمالی دیگرست
بر بهشت و حور موهوم این همه تکرار چیست
این هم ار انصاف میخواهی خیالی دیگرست
مستی ما کس نداند کز کدامین خمکدهست
در قدح مستان فطرت را زلالی دیگرست
تو چه دانی بر سماوات حقایق چون روند
مرغ این معراج را پرّی و بالی دیگرست
تو مبین خود را، همه او بین که او را در نقاب
جز به چشم معرفت دیدن خیالی دیگرست
تا نپنداری که او را انتقالی هست، نیست
ور چنان بینی چنان دان کانتقالی دیگرست
نازکان را طاقت بار گران عشق نیست
بختیان بارکش را احتمالی دیگرست
مردمان بر شیوهٔ طرز نزاری منکرند
آری آری بیزبانان را مقالی دیگرست
با کسی آخر چه میگویند کو را در حیات
از وجود خویشتن هر دم ملالی دیگرست
در مراتب نیز اگر دانی ز راه خاصیت
جام جم در جنب جام او سفالی دیگرست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر شکن در زلف تو از مشک دالی دیگرست
هر نظر از چشم تو سحر حلالی دیگرست
ناید اندر وصف کس آن چشم و زلف از بهر آنک
در خیال هرکس از هریک خیالی دیگرست
هرچه دل با خویشتن صورت کند زان زلف و چشم
[...]
عاشقان را در طریق عشق حالی دیگرست
با غم معشوق هردم قبل و قالی دیگرست
کی بود جز شاهد و می رند را دیگر خیال
زاهد ماخول هردم در خیالی دیگرست
در بیابان فراقش زاهدان سرگشته اند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.