گنجور

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

تا ز خاک مقدمت کردیم روشن دیده را

چشم ما حاجت ندارد سرمهٔ ساییده را

خود توانی با دل من آتش عشقت چه کرد

دیده باشی فی المثل گر موم آتش دیده را

تو بخواب ناز و من بیدار و دانند اهل دل

[...]

۷ بیت
صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

جلوه گر خواهی چو در آئینه روی خویش را

در ضمیر ما ببین روی نکوی خویش را

ظاهر و باطن نکویی را دریغ از ما مدار

گل دریغ از کس ندارد رنگ و بوی خویش را

عقده از زلف تو بگشود و بکار من ببست

[...]

۹ بیت
صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

از چه بر دنیا و اهلش اتکا باشد مرا؟

نیستم اعمی که حاجت بر عصا باشد مرا

مهربانی را طمع هرگز ندارم از رقیب

از گدا، کی انتظار کیمیا باشد مرا؟

با خسان همدم نمی گردم بمانند حباب

[...]

۱۰ بیت
صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

آنکه چون آئینه نبود محو رخسار تو کیست؟

و آنکه چون طوطی ندارد شوق گفتار تو کیست؟

در دلت اندیشه ی مسکین نوازی ره نیافت

ورنه جز من ناامید از فیض دیدار تو کیست؟

سرو آزادم! چرا در پرده می گوئی سخن؟

[...]

۹ بیت
صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

مفتیان شهر را گر چشم ظاهر روشن است

ما ارادت پیشه گان، را چشم خاطر روشن است

آسمان گر روز و شب روشن بود از مهر و ماه

بزم ما از روی باران معاشر روشن است

همدم شب زنده داران شو، که روشندل شوی

[...]

۷ بیت
صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

سرکشی چندان که از تقدیر کردن مشکل است

کار با یاران بی‌تدبیر کردن مشکل است

گر شوی چون آه سرد شب‌نشینان گرم‌سیر

بر دل سنگین‌دلان تاثیر کردن مشکل است

بهر هر کاری بود اسباب آن کارت ضرور

[...]

۱۰ بیت
صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

شب به اشک چشم من او را نگاه افتاده بود

گوییا بر آب دریا عکس ماه، افتاده بود

کاروان مشک و عنبر دوش راه افتاده بود

یا صبا را ره بر آن زلف سیاه افتاده بود

پی به اسرار نهانی برد عارف ز آن دهن

[...]

۸ بیت
صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

گر دل آیینه رویت را مجسم می‌کند

جلوه‌گاهی از صفای دل فراهم می‌کند

وقت آن کس خوش، که اندر پرتو روشندلی

روز و شب چون مهر و مه خدمت به عالم می‌کند

خوی بد را آنکه رجحان می‌دهد بر خلق نیک

[...]

۱۱ بیت
صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

هرچه می‌گردد سر زلف تو لرزان بیشتر

می‌شود جمعیت دل‌ها پریشان بیشتر

شب به یاد طره‌ات با دل کشاکش داشتم

زین کشاکش، دل پریشان شد، من از آن بیشتر

از دو زلفت تیره‌روزی شد نصیب اهل دل

[...]

۸ بیت
صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

هر زمان یاد از شکنج زلف جانان می‌کنم

وقت خود را صرف افکار پریشان می‌کنم

دل مرا چون صید پیکان خورده در خون می‌تپد

هر زمان یادی از آن برگشته‌مژگان می‌کنم

مهر اگر دعوی کند کز ماه رویش بهتر است

[...]

۷ بیت
صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

صلح در هر جا نهد پا، میرود جنگ از میان

نام هر جا حکمفرما شد، رود ننگ از میان

نفس، کم کم رهزن دینت شود، او را بکش

دزد، خرمن را برد یک چنگ یک چنگ از میان

گر تو در غفلت نباشی، کی شوی مغلوب نفس؟

[...]

۱۰ بیت
صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

تا ز نور معرفت در دل صفا را ننگری

جلوهٔ آیینهٔ گیتی نما را ننگری

ملک دل جای کدورت نیست، جای دلبر است

گر سرا تاریک شد، صاحب سرا را ننگری

روی جانان در دل روشن تجلی می کند

[...]

۹ بیت
صابر همدانی