گنجور

 
صابر همدانی

تا ز خاک مقدمت کردیم روشن دیده را

چشم ما حاجت ندارد سرمهٔ ساییده را

خود توانی با دل من آتش عشقت چه کرد

دیده باشی فی المثل گر موم آتش دیده را

آن که از روی تو منعم می‌کنم، ماند بدان

کز رخ گل، منع سازد بلبل شوریده را

عقدهٔ غم را ز وصلت می‌توان از دل گشود

گر شبی آرم به چنگ آن طُرّهٔ پیچیده را

تو بخواب ناز و من بیدار و دانند اهل دل

وای اگر بیدار باشد در قفا خوابیده را

پس نخواهد داد دلها را، که گلچین در جهان

کی بشاخ آویزد از نو غنچه های چیده را؟

(صابر) آسا می توان در صبر کوشد، گر کسی

نرم سازد رد کف دست آهن تفتیده را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کلیم

بر سر خود می کند ویران سرای دیده را

پختگی حاصل نشد اشک جهان گردیده را

کی توانی ترک ما کردن که با هم الفتیست

طالع برگشته و مژگان برگردیده را

دستگاه ما کجا شایسته تاراج اوست

[...]

صائب تبریزی

کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را

پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را

می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت

توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را

تن به هر تشریف ناقص کی دهد نفس شریف؟

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سلیم تهرانی

رهنمایی چون کنم در دیدن او دیده را؟

حاجت تعلیم نبود مردم فهمیده را

هر کسی بیرون نمی آرد سری از زلف او

شانه داند معنی این مصرع پیچیده را

گفتم از اشکم مگر گردون بپرهیزد، ولی

[...]

جویای تبریزی

نیست باکی زآتش سودا دل شوریده را

کی هراس از برق باشد کشت آفت دیده را

تهمت آلود علایق چون شود عزلت گزین؟

گرد ره کی می نشیند دامن برچیده را؟

حلقه های دود آهم می شود قلاب دل

[...]

صامت بروجردی

از پس عمری که بگشود آن جفا جو دیده را

روی ما بیدار کرد آن فتنه خوابیده را

نرم کن یا رب دلش را کز جدایی بگذارد

جز دعا نتوان نمودن دلبر رنجیده را

شیوه بلبل بود فریاد از روز نخست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه