هرچه میگردد سر زلف تو لرزان بیشتر
میشود جمعیت دلها پریشان بیشتر
شب به یاد طرهات با دل کشاکش داشتم
زین کشاکش، دل پریشان شد، من از آن بیشتر
از دو زلفت تیرهروزی شد نصیب اهل دل
صدمهٔ کافر رسد بر اهل ایمان بیشتر
نیست زاندوه و غمت دل را پذیرایی دریغ
میزبان شاد است باشد هرچه مهمان بیشتر
دیدن ماه رخت بر اشک شوق من فزود
جزر و مدّ یم شود از ماه تابان بیشتر
تا نگویی بر رخت آیینه حیران است و بس
من دلی دارم، بود ز آیینه حیران بیشتر
هیچ میدانی چرا جان را نثارت میکنم؟
تا یقین گردد تو را میخواهم از جان بیشتر
(صابر) از دامان جانان دست حاجت برمدار
درد کم گردد اگر کوشی به درمان بیشتر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شورش دیوانه گردد از بیابان بیشتر
می شود وحشت فزون چون گشت میدان بیشتر
نیست ممکن دل شود ساکن زدست رعشه دار
وحشت مجنون شد از وحشی غزالان بیشتر
شوخ چشمی دربساط صنع عین غفلت است
[...]
خلق می بینند فیض از تنگدستان بیشتر
روشنایی میدهد شمع پریشان بیشتر
در گرفتن میکند انگشتها هم را مدد
چشم یاری هست یاران ز یاران بیشتر
خار بن در باغ و، گل هر سو پریشان میدود
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.