گنجور

 
صابر همدانی

هر زمان یاد از شکنج زلف جانان می‌کنم

وقت خود را صرف افکار پریشان می‌کنم

دل مرا چون صید پیکان خورده در خون می‌تپد

هر زمان یادی از آن برگشته‌مژگان می‌کنم

مهر اگر دعوی کند کز ماه رویش بهتر است

یک شب او را روبه‌رو با ماه تابان می‌کنم

عالم سر در گریبانی مرا خوش عالمی است

بی‌سبب نبود اگر سر در گریبان می‌کنم

تا که بر آیینهٔ دل‌ها فزایم روشنی

مهر آیینم، نظر بر خلق یکسان می‌کنم

گر نصیب من شود چون گل لب پرخنده‌ای

خنده‌ها بر هرزه‌گردی‌های دوران می‌کنم

شعر الهامی است (صابر) حاصل اندیشه نیست

ورنه من اندیشه بیش از حد امکان می‌کنم